کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعريف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعريف
معنی
تعريف , معني , شناسايي , تعيين هويت , تطبيق , تميز
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعريف
دیکشنری عربی به فارسی
تعريف , معني , شناسايي , تعيين هويت , تطبيق , تميز
-
واژههای مشابه
-
تعریف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف ۲. آفرین، تمجید، ستایش ≠ تنقید ۳. تمجید کردن، ستودن ≠ انتقاد کردن ۴. شناساندن، معرفی کردن ۵. معرفهبودن ≠ تکبر
-
تعریف
فرهنگ واژههای سره
شناسانش، شناسه، کران نمود، شناساندن، ستایش
-
definition
تعریف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] توصیف معنای یک واژه یا عبارت یا اصطلاح در کتابهای مرجع
-
تعریف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معرفی کردن . 2 - حقیقت چیزی را بیان کردن . 3 - ستایش کردن ، تمجید کردن . 4 - بازگو کردن ، نقل کردن . 5 - معرفه بودن (دستور).
-
تعریف
لغتنامه دهخدا
تعریف . [ ت َ ] (ع مص ) بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). شناسا گردانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). شناسا کردن و آگاهانیدن ، خلاف تنکیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : همه تعریف همی خو...
-
تعریف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'rif ۱. معرفی کردن؛ شناساندن.۲. حقیقت امری یا مطلبی را برای کسی بیان کردن؛ آگاهانیدن؛ فهماندن.
-
تعریف
دیکشنری فارسی به عربی
تعريف , تفسير , تقدير , وصف
-
تعریف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شناساندن، معرفی کردن ۲. بیان کردن، گفتن، نقل کردن، حکایت کردن ۳. توصیف کردن، توضیحدادن، شرحگفتن، وصف کردن ۴. آفرین گفتن، تمجید کردن، ستودن
-
تعریف کردن
فرهنگ واژههای سره
بازگفتن، بازگوکردن
-
definition style
سبک تعریف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] رویکرد یا نوع زبانی که تهیهکنندگان فرهنگ، باتوجهبه گسترۀ فرهنگ و مخاطبهای آن، برای ارائۀ تعریفها برمیگزینند
-
inductive definition
تعریف استقرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] تعریف یک دنباله با مشخص کردن جملۀ اول آن و رابطهای بازگشتی که با آن هر جملۀ دنباله از جمله یا جملههای قبل از آن به دست میآید
-
recursive definition
تعریف برگشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] تعریفی که به یک یا چند تعریف دیگر، حاوی مفاهیم مربوط، خواه در درون یک مدخل، خواه در بین چند مدخل وابسته است
-
circular definition
تعریف دوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] گونهای تعریف که در آن دو یا چند واژه ازطریق یکدیگر تعریف شده باشند