کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعبیه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعبیه شدن
مترادف و متضاد
گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعبیه شدن
واژگان مترادف و متضاد
گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن
-
تعبیه شدن
لغتنامه دهخدا
تعبیه شدن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) واقع شدن و قرار گرفتن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تعبیة
لغتنامه دهخدا
تعبیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تعبئة. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تَعَبّی . (منتهی الارب ).آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آراستن . (غیاث ال...
-
تعبية
دیکشنری عربی به فارسی
بسيج
-
تعبیه ساختن
لغتنامه دهخدا
تعبیه ساختن . [ ت َ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) مرتب ومنظم کردن و قرار دادن . (ناظم الاطباء) : دیر است که بر چرخ همین تعبیه سازندهفت اختر سیاره در این شغل و در این کار.امیرمعزی (ازآنندراج ).
-
تعبیه کردن
لغتنامه دهخدا
تعبیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده کردن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی . آماده کردن لشکر و سامان آن را : بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه . منوچهری .بازآمدند تا آن صحرا... و پیا...
-
تعبیه شکستن
لغتنامه دهخدا
تعبیه شکستن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نامرتب کردن و تغییر دادن . (ناظم الاطباء) : بر آن سو تعبیه زان گونه بشکست که مهر رایگان شد دست بر دست .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
تعبیه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتجل , حصة
-
جستوجو در متن
-
grooved runway, GRVD
باند شیاردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] باندی که بر سطح آن شیارهایی استاندارد تعبیه شده است تا در هنگام بارندگیهای شدید از غرقاب شدن آن جلوگیری شود
-
preparing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آماده كردن، ساختن، فراهم نمودن، اماده کردن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، مستعد کردن، پستاکردن، مجهز کردن، تعبیه کردن، تمهید کردن
-
prepare
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آماده کردن، ساختن، فراهم نمودن، اماده کردن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، مستعد کردن، پستاکردن، مجهز کردن، تعبیه کردن، تمهید کردن
-
prepares
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تهیه می کند، ساختن، فراهم نمودن، اماده کردن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، مستعد کردن، پستاکردن، مجهز کردن، تعبیه کردن، تمهید کردن
-
روان گردیدن
لغتنامه دهخدا
روان گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) براه افتادن . رفتن . روان شدن . روان گشتن : و جمله ٔ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی ). || جاری شدن . جریان پیدا کردن . روان شدن . روان گشتن : عِزّ؛ روان گردیدن آب .عَمْی...