کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعبی
لغتنامه دهخدا
تعبی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) تعبئة. (منتهی الارب ). آماده و ساخته کردن سامان لشکررا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعبئة و تعبیة شود.
-
تعبی
لغتنامه دهخدا
تعبی . [ ت َ ع َب ْ بی ] (ع مص ) آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعبیة شود.
-
واژههای همآوا
-
تأبی
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرکشی کردن ، سرباز زدن . 2 - (اِمص .) سرکشی ، گردنکشی .
-
تابی
فرهنگ فارسی معین
(تَ اَ بّ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به پدری گرفتن .
-
تابی
لغتنامه دهخدا
تابی . (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است از اهالی استانبول و پدرش یکی از درویشان امیر بخاری بوده در طریق علمی مشی کرده در برخی از بلاد بمنصب قضاوت منصوب شده و در طریق حج وفات یافته است . وی خوشنویس هم بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
تابی
لغتنامه دهخدا
تابی . (حامص ) در ترکیبات حاصل مصدر (اسم معنی ) سازد: رسن تابی ، ریسمان تابی ، زه تابی ، خوش تابی ، بدتابی ، بی تابی ، سرتابی ، زهتابی ، پرتابی ، کم تابی ، آهن تابی ، روی تابی ، ریگ تابی ، چرکتابی . در حقیقت «ی » حاصل مصدر (اسم معنی ) به آخر کلمات مخ...
-
تابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'abbi سرکشی کردن؛ گردنکشی کردن.
-
تابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'abbi کسی را به پدری گرفتن.
-
جستوجو در متن
-
حق الزحمة
لغتنامه دهخدا
حق الزحمة. [ ح َق ْ قُزْ زَ م َ ] (ع اِ مرکب ) از زحمت مراد تعبی است که برای انجام کاری برند. مالی که دهند کسی را در ازای کاری که انجام کرده است . حق العمل . حق السعی .
-
پتوس
لغتنامه دهخدا
پتوس . [ پ ِ ] (اِخ ) مردی رومی که او را به تهمت مخالفت با کُلد امپراطور روم محکوم به مرگ کردند و زن او مسماة به آرّی آرّیا پیش از او خود را بکشت و قبل از مرگ برای تشجیع شوهر خود گفت «پتوس ، بنگر مرگ را تعبی نیست » .
-
داغ بالای داغ
لغتنامه دهخدا
داغ بالای داغ . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن مصائب پی درپی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دردی پس دردی . رنجی پس رنجی دیگر. تعب و المی بدنبال الم و تعبی دیگر.
-
قوز
لغتنامه دهخدا
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهنگ نظام ).- قوزپشت ؛ کوزپشت . (ناظم الاطباء). کوژپشت .- قوز کردن ؛ از سرما یا غیر آن خود را خمیده و مثل کوژپ...
-
پوست انداختن
لغتنامه دهخدا
پوست انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) از پوست دررفتن . بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره . پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره ). منسلخ شدن . انسلاخ . || سخت رنج دیدن . رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی . تعبی سخت بردن در راهی یا کاری ...