کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعامی
/ta'āmi/
معنی
۱. خود را کور وانمود کردن.
۲. با هم ستیزه کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعامی
فرهنگ فارسی معین
(تَ مِ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کوری زدن .
-
تعامی
لغتنامه دهخدا
تعامی . [ ت َ ] (ع مص ) خویشتن را کور ساختن . (زوزنی ). کوری نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را کور نمودن . (آنندراج ). کوری را بخود بستن . (ناظم الاطباء).
-
تعامی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'āmi ۱. خود را کور وانمود کردن.۲. با هم ستیزه کردن.
-
جستوجو در متن
-
تغاطش
لغتنامه دهخدا
تغاطش . [ ت َ طُ ] (ع مص ) غفلت ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشتن را کور ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعامی . (اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.
-
کوری نمودن
لغتنامه دهخدا
کوری نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تغطش . تغاطش . تعامی . (منتهی الارب ). خود را به نابینایی زدن . برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن .
-
متعامی
لغتنامه دهخدا
متعامی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کوری نماینده . (آنندراج ). کسی که خود را کور می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.
-
مخازی
لغتنامه دهخدا
مخازی . [ م َ ] (ع اِ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ایشان رفاده ٔ تعامی بر دیده ٔ بصیرت خویش بندد... (مرزبان نامه ص 29).
-
غطرشة
لغتنامه دهخدا
غطرشة. [ غ َ رَ ش َ ] (ع مص ) غطرشه ٔ لیل ؛ تاریک ساختن شب چشم کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) . غطرش اللیل بصره : اظلم علیه ، فغطرش بصره ، لازم متعد. (اقرب الموارد). || تاریک شدن چشم کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به معنی تغطرش ؛ یع...
-
لذریق دوبیفار
لغتنامه دهخدا
لذریق دوبیفار. [ ل ُ دُ ] (اِخ ) شوالیه ٔ مشهور اسپانیولی . مولد 1026 وفات 1091 م . صاحب الحلل السندسیة درباره ٔ وی آرد:... لذریق دوبیفارالمسمی بالقمبیدور الشهیر فی التاریخ الذی یجعله الاسبانیول بطلهم القومی نظراً لشجاعته و اقدامه برغم انه کان ظالماً...