کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تطلیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تطلیق
/tatliq/
معنی
۱. رها کردن.
۲. خانوادۀ خود را رها کردن.
۳. زن خود را طلاق دادن و رها کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تطلیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - طلاق دادن .
-
تطلیق
لغتنامه دهخدا
تطلیق .[ ت َ ] (ع مص ) گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بازگردیدن روح مارگزیده در بدن او و سلامت یافتن و آرمیدن درد او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || طلاق دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوز...
-
تطلیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatliq ۱. رها کردن.۲. خانوادۀ خود را رها کردن.۳. زن خود را طلاق دادن و رها کردن.
-
جستوجو در متن
-
مطلق
لغتنامه دهخدا
مطلق . [ م ُ طَل ْ ل َ ] (ع ص ) خرمابن گشنی یافته . (از اقرب الموارد). و رجوع به تطلیق شود. || طلاق داده شده . رهاشده . مورد توجه واقع نگردیده : آن عالم دین که از حکیمان عالم جز از اونشد مطلق .ناصرخسرو.
-
مطلق
لغتنامه دهخدا
مطلق . [ م ُ طَل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که اراده ٔ سبقت دارد در اسب تاختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طلاق دهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلیق شود. || عطاکننده و بخشنده . (ناظم الاطباء).
-
طلاق دادن
لغتنامه دهخدا
طلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله . ناصرخسرو.و هرگاه که ...
-
اطلاق
لغتنامه دهخدا
اطلاق . [ اِ ] (ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاط...