کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تطرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تطرق
/tatarroq/
معنی
راه یافتن؛ راه پیدا کردن بهسوی چیزی یا کسی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تطرق
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - راهپیمایی کردن . 2 - راه یافتن .
-
تطرق
لغتنامه دهخدا
تطرق . [ ت َ طَرْ رُ ] (ع مص ) راه کردن و راه یافتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو. || راه خواستن برای امری . (از اقرب الموارد). || عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن . || مسافرت نمودن .منشعب شدن و جدا شد...
-
تطرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatarroq راه یافتن؛ راه پیدا کردن بهسوی چیزی یا کسی.
-
جستوجو در متن
-
متطرق
لغتنامه دهخدا
متطرق . [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص ) ضرب خورده . || متفرق . || راه گیرنده باشد. (آنندراج ). راه یابنده و راه پیداکننده . (غیاث ). || آن که مقابلی می کند و دچار می شود و روبرو می گردد و تعرض می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تطرق شو...
-
مسالمت
لغتنامه دهخدا
مسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه نفس د...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...