کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصیف
لغتنامه دهخدا
تصیف . [ ت َ ص َی ْ ی ُ ] (ع مص ) تابستان جایی مقام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بمعنی اصطیاف است . (منتهی الارب ). تابستان به جایی اقامت نمودن .(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ییلاق کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصییف شود.
-
جستوجو در متن
-
متصیف
لغتنامه دهخدا
متصیف . [ م ُ ت َ ص َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تابستان به جائی اقامت نماینده . (آنندراج ). در تابستان به جائی اقامت کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع تصیف شود.
-
اصطیاف
لغتنامه دهخدا
اصطیاف . [ اِ ] (ع مص ) تابستان بجایی اقامت کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اقامت نمودن تابستان بجایی . (ناظم الاطباء). بتابستان جایی مقام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تابستان جایی مقام کردن . (زوزنی ). ییلاق کردن . به ییلاق رفتن . تصیف .
-
تصییف
لغتنامه دهخدا
تصییف . [ ت َص ْ ] (ع مص ) بسنده بودن تابستان را. (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند هذا الطعام یصیفنی ؛ یعنی برای تابستان مرا بسنده است . || تابستان به جایی اقامت کردن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصی...
-
ییلاق
لغتنامه دهخدا
ییلاق . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ترکی ، اِ مرکب ) از یی [ = یای ] به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است ، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق ، گرمسیر. جای تابستانی . تابستانگاه . مصیف : تقییظ؛ ییلاق رفتن . تصیف ، اصطیاف ؛ ییلاق ...
-
تابستان
لغتنامه دهخدا
تابستان . [ ب َ / ب ِ ](اِ مرکب ) از تاب و ستان (پسوند) بمعنی زمان تابش وفصل گرما، یکی از چهار فصل سال بین بهار و پائیز. (نقل از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر گاه که آفتاب به اول سرطان رسد تا باول میزان تابستان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). موسم گرما را ...
-
حرشف
لغتنامه دهخدا
حرشف . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) کنگر. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (ابن البیطار). خاری است که بخورند. ج ، حَراشِف . (مهذب الاسماء). نوعی رستنی باشد که با ماست خورند. جناح البیش . و در بعض لغت نامه ها، قسمی از کنگر. عکرش . تاقا. و ابن البی...