کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصویرگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تصویرگری
معنی
( ~. گَ) (حامص .) 1 - تهیة تصاویر از عکس ، نقاشی و همانند آن . 2 - تصویرسازی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
depiction, representation
-
جستوجوی دقیق
-
figuration
تصویرگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] عمل تصویر کردن آنچه در طبیعت وجود دارد
-
تصویرگری
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (حامص .) 1 - تهیة تصاویر از عکس ، نقاشی و همانند آن . 2 - تصویرسازی .
-
جستوجو در متن
-
pictorialism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصویرگری
-
صورتگری
واژگان مترادف و متضاد
تصویرسازی، تصویرگری، چهرهنگاری، نقاشی، نگارگری
-
تصویر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صورت کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِمص .) تصویرگری ، صورت سازی . ج . تصاویر. 3 - صورتی که بر کاغذ، دیوار و غیره کشند. 4 - شرح دادن ، شرح و بیان . ؛ ~سه بعدی تصویری که عمق و حجم را نشان می دهد.