کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصنیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تصنیف
/tasnif/
معنی
۱. نوشتن کتاب و مرتب کردن آن.
۲. (اسم) (موسیقی) قطعهشعری که به آهنگ طربانگیز خوانده میشود.
۳. (اسم) کتاب.
۴. شعر گفتن.
۵. گونهگونه و دستهدسته کردن چیزی؛ صنفصنف کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ترانه، سرایش، سرود، قول، نشید ≠ نوحه
۲. تالیف، تحریر، تدوین، گردآوری
۳. کتاب، رساله
فعل
بن گذشته: تصنیف کرد
بن حال: تصنیف کن
دیکشنری
air, composition, ditty
-
جستوجوی دقیق
-
تصنیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. ترانه، سرایش، سرود، قول، نشید ≠ نوحه ۲. تالیف، تحریر، تدوین، گردآوری ۳. کتاب، رساله
-
تصنیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دسته دسته کردن . 2 - نوشتن کتاب یا رساله . 3 - (اِ.) نوعی شعر که با آهنگ خوانده شود. ج . تصانیف .
-
تصنیف
لغتنامه دهخدا
تصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن ...
-
تصنیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تَصانیف] tasnif ۱. نوشتن کتاب و مرتب کردن آن.۲. (اسم) (موسیقی) قطعهشعری که به آهنگ طربانگیز خوانده میشود.۳. (اسم) کتاب.۴. شعر گفتن.۵. گونهگونه و دستهدسته کردن چیزی؛ صنفصنف کردن.
-
تصنیف
دیکشنری فارسی به عربی
ارتجالا , اغنية , غن
-
واژههای مشابه
-
تصنيف
دیکشنری عربی به فارسی
رسته بندي , عمل دسته بندي , طبقه بندي , رده بندي , جمع وتدوين قوانين , وضع قوانين , قانون نويسي
-
تصنیف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرودن، ترانهسرایی کردن ۲. نوشتن، تالیف کردن، به رشته تحریر درآوردن (کتاب، رساله)
-
تصنیف کردن
لغتنامه دهخدا
تصنیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن کتابی را : کتاب گلستانی تصنیف توانم کرد. (گلستان ). و رجوع به تصنیف شود.
-
تصنیف ساز
لغتنامه دهخدا
تصنیف ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) کارسرای . حراره گوی . وشاح . زاجل . زجال . مُوَشِّح . (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده ٔ سرود و تصنیف . که تصنیف و نواهای موسیقی سازد:تو شاعر نیستی تصنیف سازی . ایرج میرزا.و رجوع به تصنیف شود.
-
تصنیف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اعدد , صنع
-
تالیف و تصنیف
دیکشنری فارسی به عربی
تاليف
-
تالیف و تصنیف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مولف
-
جستوجو در متن
-
تصانیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تصنیف] tasānif = تصنیف