کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصرف قهرآمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
forcible entry
تصرف قهرآمیز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] تسخیر و حفظ مواضع نظامی در برخورد با نیروی متخاصم مسلح متـ . تصرف قدرتمندانه
-
واژههای مشابه
-
seizure signal, seizur 2
نشانک تصرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نشانک/ سیگنالی بر روی خط انتقال بین تجهیزات بههممتصل که نشاندهندۀ درخواست خدمات یا دسترسی به آن است متـ . سیگنال تصرف
-
تصرف شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اشغالشدن، تسخیر شدن ۲. مالک شدن، به دستآوردن ۳. گرفتن
-
تصرف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهچنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن ۲. اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
-
سیگنال تصرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← نشانک تصرف
-
صاحب تصرف
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ صَ رُّ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - مالک . 2 - مرشدی که بتواند در احوال تصرف کند.
-
صاحب تصرف
لغتنامه دهخدا
صاحب تصرف . [ ح ِ ت َ ص َرْ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مالک و متصرف . || مرشدی که بتواند حالتی را از مرید بگیرد یا به او بدهد : و حالی که به متابعت و سلوک میبود، هر صاحب تصرفی آن را نمیتواند تصرف نمود... (انیس الطالبین ص 219).
-
تصرف داشتن
لغتنامه دهخدا
تصرف داشتن . [ ت َ ص رْ رُ ت َ ] (مص مرکب ) مالک بودن . بدست آوردن . قدرت داشتن . (ناظم الاطباء) : تصرف در مزاج عالم از فیض سخن دارم چراغی کرده ام روشن که در هر انجمن دارم .ناصرعلی (از آنندراج ).
-
تصرف کردن
لغتنامه دهخدا
تصرف کردن . [ ت َ ص َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالک شدن و دخالت کردن . (ناظم الاطباء). اکتساب . (تاج المصادر بیهقی ). به تملک درآوردن .
-
اسي تصرف
دیکشنری عربی به فارسی
بدرفتاري کردن , درست رفتار نکردن , بي ادبي کردن
-
صاحب تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāhebtasarrof ۱. آنکه در امری حق تصرف دارد؛ مالک؛ متصرف.۲. (تصوف) مرشد و پیری که در احوال مرید تصرف کند و حالت تازهای به او دهد یا حالتی را از او سلب کند.
-
لَا تَصْرِفْ
فرهنگ واژگان قرآن
که برنگرداني(صرف به معناي برگرداندن چيزي است از حالي به حالي ، و يا عوض کردن آن با غير آن است )
-
تصرف کرد
دیکشنری فارسی به عربی
احتل ، اِحْتَلَّ
-
تصرف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قبضة , مسکة