کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصادف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تصادف
/tasādof/
معنی
۱. برخورد کردن وسیلۀ نقلیه با شخص یا چیزی.
۲. روبهرو شدن؛ بهصورت غیرمنتظره با کسی یا چیزی برخورد کردن.
۳. (اسم) حادثه؛ اتفاق غیرقابلپیشبینی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برخورد، تلاقی، ملاقات
۲. تصادم
۳. اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه
برابر فارسی
برخورد، پیشامد
فعل
بن گذشته: تصادف کرد
بن حال: تصادف کن
دیکشنری
accident, casualty, chance, coincidence, collision, contingent
-
جستوجوی دقیق
-
تصادف
واژگان مترادف و متضاد
۱. برخورد، تلاقی، ملاقات ۲. تصادم ۳. اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه
-
تصادف
فرهنگ واژههای سره
برخورد، پیشامد
-
تصادف
فرهنگ فارسی معین
(تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - پیش آمدن ، رخ دادن .
-
تصادف
لغتنامه دهخدا
تصادف . [ ت َ دُ ] (ع مص ) مقابل و روبرو شدن بدون قصد. (فرهنگ نظام ). بازخوردن . برخوردن . برخورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). تقابل . (اقرب الموارد). || (اِمص ) سانحه . حادثه . ج ، تصادفات . || در تداول امروز مرگ یا جراحت ناشی از واژگون شدن یا بهم خوردن ...
-
تصادف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasādof ۱. برخورد کردن وسیلۀ نقلیه با شخص یا چیزی.۲. روبهرو شدن؛ بهصورت غیرمنتظره با کسی یا چیزی برخورد کردن.۳. (اسم) حادثه؛ اتفاق غیرقابلپیشبینی.
-
تصادف
دیکشنری فارسی به عربی
التقاء , حادثة , ضربة , علم الصرف , فرصة , لقاء , مناسبة
-
واژههای مشابه
-
accident site
محدودۀ تصادف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] محدودهای که شامل محل تصادف و دستکم صد متر پیش یا پس از آن میشود
-
accident type
نحوۀ تصادف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] چگونگی وقوع تصادف که با بهرهگیری از نمادهای قراردادی توصیف میشود
-
crash rate
نرخ تصادف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] تعداد تصادف در هر یکمیلیون وسیلۀ نقلیهای که وارد تقاطع میشود یا در هر صدمیلیون وسیلۀ نقلیه ـ کیلومتر در قسمتهایی از راه
-
تصادف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تصادم کردن ۲. به هم خوردن
-
تصادف اتومبیل
دیکشنری فارسی به عربی
حادث عرضي
-
تصادف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جرة
-
برحسب تصادف
دیکشنری فارسی به عربی
صدفة
-
تصادف کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتَطَمَ