کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشویر دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تشویر دادن
لغتنامه دهخدا
تشویر دادن . [ ت َش ْ دَ ] (مص مرکب ) شرمگین کردن . خجل کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کند لطائف طبع تو بحر را حیران دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر. انوری (از آنندراج ).ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش که بانگ سگ ندهد نور ماه را تشویر. بدر جاجرمی .و رج...
-
واژههای مشابه
-
تشویر خوردن
لغتنامه دهخدا
تشویر خوردن . [ ت َ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) تشویر کشیدن . آشفته شدن و مضطرب شدن . || خجلت و شرمساری کشیدن . (ناظم الاطباء) : خورشید که برزند سر از کوه آن به که خورد ز جام تشویر. جنیدی .فروماند کاوس و تشویر خورداز آن نامداران و مردان مرد. فردوسی ....
-
تشویر کردن
لغتنامه دهخدا
تشویر کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمگین نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.
-
تشویر کشیدن
لغتنامه دهخدا
تشویر کشیدن . [ ت َش ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) خجلت کشیدن . شرمساری بردن : در خلقتم اوستاد تقدیرجز کن نکشید هیچ تشویر. واله هروی (از آنندراج ) (از بهار عجم ).و رجوع به تشویر شود.
-
جستوجو در متن
-
احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [اِ ] (ع مص ) تشویر دادن . شرمنده گردانیدن . خجل کردن . || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن . || بخشم آوردن . (تاج المصادر).
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ] (ع مص ) معرب از خشم فارسی . بخشم آوردن .تشویر دادن . (تاج المصادر بیهقی ). خجل کردن و تشویردادن کسی را. خجل کردن . || شنوانیدن او را مکروه . (اقرب الموارد). || خشم گرفتن .
-
مندمل
لغتنامه دهخدا
مندمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) جراحتی که گوشتش فراه-م آمده ، به شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جراحت به شده . (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده ، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- مندمل شدن ؛ به شدن جراحت . (ناظم الاطباء...
-
کام برآوردن
لغتنامه دهخدا
کام برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراد کسی را دادن . کسی را به مراد رساندن . او را موفق و کامیاب کردن . (از آنندراج ) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه . فردوسی .هرآن کس که درویش باشد به شهرکه از روز شادی نباشدش بهرفرستید نز...
-
انفعال
لغتنامه دهخدا
انفعال . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) شدن کار، یقال : فعلته فانفعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || اثر پذیرفتن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مقوله ٔ انفعال یا ان ینفعل یکی از مقولات عشر ارسطو و یکی از مقول...
-
دست گرفتن
لغتنامه دهخدا
دست گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن دست کسی بقصد ملاطفت با او یااحترام به او. || متصل کردن کف دست خود به کف دست دیگری به قصد یاری دادن به او : غرقه را تا یکی نگیرد دست نتواند برآمدن ز وحل . سعدی .چو ملاح آمدش تا دست گیردمبادا کاندر آن حالت...
-
اشارة
لغتنامه دهخدا
اشارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اشاره . اشارت . انگبین چیدن . (منتهی الارب ). انگبین رُفتن . عسل چیدن . || ریاضت دادن اسب را. || سوار شدن بر اسب در وقت بیع تا بنگرند حسن و روش آن را. (منتهی الارب ). || نمودن بسوی چیزی به دست و جز آن . (از منتهی الارب ). || ...
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...
-
مشت
لغتنامه دهخدا
مشت . [ م ُ ] (اِ) معروف است که گره کردن پنجه ٔ دست باشد. (برهان ). آن جزء از دست که مابین ساعد و انگشتان واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). گره کردن پنجه ، مأخوذ از مشتن به معنی مالیدن و سرشتن . (آنندراج ). غرفه . حثی . قبضه . چنگ . راحة دست که مجموع ا...