کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشت زر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تشت و خایه
لغتنامه دهخدا
تشت و خایه . [ ت َ ت ُ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آن نوعی بازی است که خایه ٔ مرغ راخالی کرده به شبنم پر کنند و راهش ببندند و در هوای گرم در تشت نهند و اگر گرم نباشد در زیر تشت آتش کنند و شبنم مستحیل بهوا شود، بالطبع میل به بالا کند وچندان رود که ا...
-
طاس و تشت
فرهنگ گنجواژه
1ـ ظروف 2ـ وسیله سنجش زمان با آب
-
تشت و لگن
لهجه و گویش تهرانی
وسائل خانه، سبد و غربال، وسائل خانه
-
تشت و لگن
فرهنگ گنجواژه
وسایل شستشو.
-
واژههای همآوا
-
طشت زر
لغتنامه دهخدا
طشت زر. [ طَ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف است که طشت طلا و لگن طلا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از آفتاب عالمتاب هم هست . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || جام طلا را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کبود طست
لغتنامه دهخدا
کبود طست . [ ک َ طَ ] (اِ مرکب ) تشت کبود. || کنایه از آسمان است . (برهان ) : خایه ٔ زر پرید مرغ آسااز پی این کبود طست آخر. خاقانی .و رجوع به کبود طشت شود.
-
طست
لغتنامه دهخدا
طست . [ طَ ] (معرب ، اِ) تشت . و هو طَس ّ، ابدل احدی السینین تاء للاستثقال ، فاذا جمعت او صغرت ، ردت السین لانک فصلت بینهما بواو او الف او یاء، فقلت طسوس و طساس فی الجمع و طسیس فی التصغیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طشت ؛ سیطل . طست . فارسی معرب . (ج...
-
فاثور
لغتنامه دهخدا
فاثور. (ع اِ) تشت یا تشتخان یا خوان ، از سنگ رخام یا از سیم یا زر. (منتهی الارب ). در نزد عامه به طشتخان معروف است . گویند: وی واسعالفاثور است . (از اقرب الموارد). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). قرص خورشید. گویند: انجلی فاثور عین الشمس . (اقرب الم...
-
پرده سرا
لغتنامه دهخدا
پرده سرا. [ پ َ دَ س َ ] (اِ مرکب ) پرده سرای . سراپرده . خانه موقت از خیمه و چادر : بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار. فرخی . || کنایه از آسمان : ای هفت مدبر که برین پرده سرائیدتا چند چو رفتید دگر باره بیائید. ناصرخسرو. ...
-
طشت
لغتنامه دهخدا
طشت . [ طَ ] (معرب ، اِ) لغتی است در طست . (اقرب الموارد). ابوعبیده گوید: فارسی است . ثعالبی گفته که فارسی و معرب است ، معرب تشت معروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لگن . (دهار). لقن . (دهار). مُعرب است . لگن . (اقرب الموارد). ابوالایس . ابوکامل . (ال...
-
لگن
لغتنامه دهخدا
لگن . [ ل َ گ َ ] (اِ) ظرف شب . شاشدان . اصیص . تقاره . || شمعدان . (لغت نامه ٔ اسدی ). لقن . طشت شمع. زاغوته . (برهان ). زنبق . و رجوع به زنبق شود. جای سرشک شمع. صحن زیر شمع که اشک شمع در وی ریزد. شمعدان بود مانند طبقی دیوارش بلند، از سیم و زر و روی...
-
س
لغتنامه دهخدا
س . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را ش...
-
بانگ
لغتنامه دهخدا
بانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در ...
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، درو...