کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تسو
/tasu/
معنی
۱. یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانهروز؛ یک ساعت.
۲. یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان.
۳. یک قسمت کوچک از چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hour
-
جستوجوی دقیق
-
تسو
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وزنی است برابر وزن چهار جو. 2 - یک بخش از 24 بخش شبانه روز، که یک ساعت باشد. 3 - یک بخش کوچک از هر چیزی .
-
تسو
لغتنامه دهخدا
تسو. [ ت َ ] (اِ) پهلوی تسوک و معرب آن طسوج (محل و ناحیه ) یشتها ج 2 ص 330 ح بنقل از ایرانشهر مارکوارت ص 74 (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به تسوک شود. || مقدار و وزن چهار جو باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || قیراط. (مهذب الاسماء...
-
تسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تسوج، تاسوج، طسوج› [قدیمی] tasu ۱. یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانهروز؛ یک ساعت.۲. یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان.۳. یک قسمت کوچک از چیزی.
-
تسو
واژهنامه آزاد
(تَ سُ) معادل فارسی ساعت.
-
واژههای مشابه
-
تای تسو
لغتنامه دهخدا
تای تسو. (اِخ ) امپراتور چین و مؤسس سلسله ٔ قدیمی «چِئو» که از سال 951 تا 954 م . حکومت کرد.
-
تای تسو
لغتنامه دهخدا
تای تسو. (اِخ ) امپراتور چین و مؤسس سلسله ٔ «مینگ »ها که از سال 1368تا 1398 م . حکومت کرد. وی کشور خود را که بر اثر جنگهای طولانی درهم و برهم شده بود، آرامش بخشید و ژاپنیها را از کشور چین بیرون راند. وی کشور چین را به 13استان تقسیم کرد و تشکیلات نوی...
-
واژههای همآوا
-
طثو
لغتنامه دهخدا
طثو. [ طُ ث ُوو ] (ع مص ) بازی کردن به غوک چوب . (منتهی الارب ). مترادف ِ طث ء. رجوع به طث ّ و طث ء شود.
-
جستوجو در متن
-
طسوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تسو] [قدیمی] tasuj = تسو
-
تایچو
لغتنامه دهخدا
تایچو. (اِخ ) تلفظ ترکی «تای -تسو». رجوع به «تای - تسو» شود.
-
ساعت
فرهنگ واژههای سره
تسو، تسوک، گاهسنج
-
تسوک
لغتنامه دهخدا
تسوک . [ ت َ ] (اِ) تسو: ابر شهر، دارای ... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی ، در فارسی تسو) یعنی محل است . ریوند یکی از آن چهار طسوج است . (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود.
-
تسی
لغتنامه دهخدا
تسی . [ ت ِ ](اِ) حقی که قماربازان صاحب خانه را دهند از برده های خویش . و این کلمه با تسو و تسگ از یک اصل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تسگ و تسو شود.