کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسفیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسفیح
لغتنامه دهخدا
تسفیح . [ ت َ] (ع مص ) کار بیهوده کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
واژههای همآوا
-
تصفیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تزکیه، تهذیب ۲. پالایش ۳. پاکسازی، فیلتر ۴. تفریغحساب، رفع اختلاف ۵. پاک کردن، پالودن، صاف کردن ≠ آلودن ۶. رفع اختلاف کردن
-
تصفیه
فرهنگ واژههای سره
پالایش
-
تصفیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تصفیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن ، صاف کردن . 2 - پالایش .
-
تثفیه
لغتنامه دهخدا
تثفیه . [ ت َ ] (ع مص ) دیگ بر دیگپایه نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). دیگ را بر سه پایه نهادن . (قطر المحیط). بر سه پایه نهادن دیگ .تأثیف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
تسفیه
لغتنامه دهخدا
تسفیه . [ ت َ ه ْ ] (ع مص ) سفیه خواندن . (زوزنی ). بی خرد خواندن . (مجمل اللغة). نسبت نادانی کردن به سوی کسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نادان و سفیه خواندن . (آنندراج ). به سفاهت منسوب کردن کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || نادان گردان...
-
تصفیح
لغتنامه دهخدا
تصفیح . [ ت َ ] (ع مص ) پهن کردن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرش کردن مکانی با سنگ های پهن . (از اقرب الموارد). || دست بر هم زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب...
-
تسفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasfih کسی را به نادانی نسبت دادن؛ سفیه شمردن.
-
تصفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تصفیَة] tasfiye ۱. پاک کردن؛ پاکیزه ساختن.۲. صافی کردن؛ بیآلایش کردن چیزی؛ خالص کردن؛ پالودن.۳. امری یا کاری را تمام کردن و انتظام دادن.۴. رفع اختلاف کردن.〈 تصفیهٴ حساب: = تسویهحساب
-
جستوجو در متن
-
مسفح
لغتنامه دهخدا
مسفح . [ م ُ س َف ْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسفیح . آن که کار بیهوده می کند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسفیح شود.