کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسریعکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسریعکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] ← عامل تسریعکننده
-
واژههای مشابه
-
تسریع
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرعت، شتاب ≠ کند ۲. تعجیل، عجله ≠ تاخیر ۳. سرعت بخشیدن ۴. شتاب کردن، سرعت گرفتن ≠ تاخیر کردن
-
تسریع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) شتاب آوردن .
-
تسریع
لغتنامه دهخدا
تسریع. [ ت َ ] (ع مص ) تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم ). شتابانیدن . (دهار). || مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن . (از متن...
-
تسریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasri' شتاب کردن در کاری؛ شتافتن.
-
تسریع
دیکشنری فارسی به عربی
بعثة , تعجيل , متر
-
relapse precipitant
تسریعکنندۀ بازگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] هر عاملی که بازگشت را تسریع کند متـ . تلنگر بازگشت، بازگشتآور relapse trigger
-
distal personal factor
تسریعکنندۀ شخصی دور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] هریک از عوامل تسریعکنندۀ بازگشت که ناشی از ساختار وراثتی و پیشینۀ شخصی فرد است
-
proximal precipitating factor
تسریعکنندۀ نزدیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] هریک از عوامل تسریعکنندۀ بازگشت که ناشی از حوادث اخیر پیرامون فرد است
-
precipitating factor
عامل تسریعکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] عاملی که باعث شروع زودتر بیماری یا رویداد یا رفتار میشود متـ . تسریعکننده
-
relapse precipitant inventory
سیاهۀ تسریعکنندههای بازگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] پرسشنامهای 25قلمی شامل سؤالات مصاحبهگونه و جملاتی با جاهای خالی برای تکمیل کردن که طیفی از موقعیتهای پرخطر را در بر میگیرد اختـ . سیات
-
کننده
لغتنامه دهخدا
کننده . [ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کندن . کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده . حفار. (فرهنگ فارسی معین ) : کننده تبر زد همی از برش پدید آمد از دور جای درش . فردوسی .محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند ...
-
کننده
لغتنامه دهخدا
کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کردن . فاعل و عامل و گماشته . کارگزار و نماینده . سازنده . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ عامل . (آنندراج ). عامل . سازنده . انجام دهنده . (فرهنگ فارسی معین ) : و این کننده ٔ این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیس...
-
کننده
واژگان مترادف و متضاد
عامل، عملگر، فاعل، کنشگر