کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسبیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تسبیح
/tasbih/
معنی
۱. سبحاناللّه گفتن؛ خدا را بهپاکی یاد کردن.
۲. نیایش کردن؛ ذکر خدا و مناجات.
۳. مهرههای بهنخکشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست میگیرند؛ سبحه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سبحت، سبحه
۲. ذکر، نیایش
۳. سبحاناله گفتن
برابر فارسی
دستگرد
فعل
بن گذشته: تسبیح کرد
بن حال: تسبیح کن
دیکشنری
beads, rosary, worry beads
-
جستوجوی دقیق
-
تسبیح
واژگان مترادف و متضاد
۱. سبحت، سبحه ۲. ذکر، نیایش ۳. سبحاناله گفتن
-
تسبیح
فرهنگ واژههای سره
دستگرد
-
تسبیح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خدا را به پاکی یاد کردن . 2 - سبحان الله گفتن . 3 - (اِ.) در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند.
-
تسبیح
لغتنامه دهخدا
تسبیح . [ ت َ ] (ع مص ) خدای را به پاکی یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). به پاکی یاد کردن و صفت کردن خدای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). به پاکی خدا را یاد کردن . (غی...
-
تسبیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasbih ۱. سبحاناللّه گفتن؛ خدا را بهپاکی یاد کردن.۲. نیایش کردن؛ ذکر خدا و مناجات.۳. مهرههای بهنخکشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست میگیرند؛ سبحه.
-
تسبیح
دیکشنری فارسی به عربی
سبحان الله , مسبحة
-
تسبیح
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tasbih طاری: tesbih طامه ای: tesbih طرقی: tesbih کشه ای: tesbih نطنزی: tasbih
-
واژههای مشابه
-
گل تسبیح
لغتنامه دهخدا
گل تسبیح . [ گ ُ ل ِ ت َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امام تسبیح . (غیاث ). امام سبحه . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 50) : چه حرف از گل تسبیح میزنی صائب خمش چو سنبل زنگار رنگ میبارد.صائب (از آنندراج ).
-
تسبیح گفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نیایش خدای را کردن .
-
صلاة تسبیح
لغتنامه دهخدا
صلاة تسبیح . [ ص َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این نمازی است که کیفیت آن مانند نماز جعفر است ؛ لکن صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آنرابدین نام ذکر کرده و گوید: پیغمبر این نماز را به عباس بن عبدالمطلب تعلیم داد. رجوع به صلاة جعفر شود.
-
تسبیح ثریا
لغتنامه دهخدا
تسبیح ثریا. [ ت َ ح ِ ث ُ رَ ی یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پروین . عقد ثریا : بشکنند از قدح مه تن گردون زنهارکه بدست همه تسبیح ثریا بینند.خاقانی .
-
تسبیح سال
لغتنامه دهخدا
تسبیح سال . [ ت َ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ٔ سالگره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چه حاجت است به تسبیح سال عمر مراکه میشود به یک انگشت این حساب تمام .صائب (از آنندراج ).
-
تسبیح سلیمان
لغتنامه دهخدا
تسبیح سلیمان . [ ت َ ح ِ س ُ ل َ / ل ِ ی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ذکر و اوراد و مناجات حضرت سلیمان .سرودهای حضرت سلیمان . (از قاموس مقدس ) : بهر تسبیح سلیمان عصمتی اشک داودی ز قرائی فرست . خاقانی .و رجوع به تسبیح شود.
-
تسبیح کردن
لغتنامه دهخدا
تسبیح کردن . [ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) خدا را به پاکی یاد کردن . صلات و ذکرو تحمید و تقدیس کردن خدا. تنزیه کردن : تسبیح می کنندش پیوسته در زیر این کبود و تنک چادر. ناصرخسرو.و ماهی چهل شبانه روز دهن بر هم ننهاد تا نفس یونس را نگیرد و با یونس تسبیح میکر...