کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تساوی حقوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تساوی حقوق
دیکشنری فارسی به عربی
عدالة
-
واژههای مشابه
-
tie vote, tied vote
تساوی آرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] وضعیتی که در آن آرا دقیقاً بهطور مساوی میان نامزدها یا گزینههای تصمیمگیری تقسیم شده باشد
-
tiebreaker, tiebreak
تساویشکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] راهی برای خروج از حالت تساوی در انتهای مسابقه
-
تساوی بستن
دیکشنری فارسی به عربی
ربطة
-
عدم تساوی
دیکشنری فارسی به عربی
عدم المساواة
-
به تساوی
دیکشنری فارسی به عربی
مثل
-
casting vote, tie-breaking vote, casting voice
رأی تساویشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] رأی رئیس یک مجمع که، در صورت تساوی آرا، نتیجۀ رأیگیری را تعیین میکند
-
جستوجو در متن
-
عدالة
دیکشنری عربی به فارسی
قاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
-
isonomy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایونومی، برابری در حقوق سیاسی، برابری سیاسی، تساوی سیاسی و حقوقی
-
equities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سهام، انصاف، تساوی حقوق، عدل، قاعده انصاف، انصاف بی غرضی
-
پاتریسی
لغتنامه دهخدا
پاتریسی . (اِخ ) از نخستین ازمنه ٔ حضارت روم مردم به دو دسته تقسیم شدند، نخست طبقه ٔ حاکمه که امتیازات خاص داشتند و امور روحانی و سیاسی مختص آنان بود و از خاندانهای اولی روم بودند و پاتریسی نام داشتند. دوم طبقه ای که طبقه ٔ حقیر محسوب میشدند و حق موا...
-
مساوات
لغتنامه دهخدا
مساوات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مساواة. برابری و همواری و برابرکردگی و برابرآمدگی و همسری و عدالت . (ناظم الاطباء). معادله . یکسانی . مماثله . تساوی . برابر شدن . برابر آمدن . و رجوع به مساواة شود. برابری : در رتبه مساوات بود عالم رااز دایره هیچ نقطه رابی...
-
مناضله
لغتنامه دهخدا
مناضله . [ م ُ ض َ / ض ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) مناضلت . مناضلة. رجوع به مدخل های مناضلت و مناضلة شود.- مناضله کردن ؛ مبارزه کردن . مسابقه دادن : مشارالیه هر وقت با صاحب بن عباد مناضله کردی سبق او را بودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283)....