کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تریاک اکبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تریاک مال
لهجه و گویش تهرانی
ورز دهنده و لوله کن تریاک
-
حپ تریاک
لهجه و گویش تهرانی
تکه ای تریاک
-
تریاک و حشیش
فرهنگ گنجواژه
مواد مخدر
-
تریاک و شیره
فرهنگ گنجواژه
مواد مخدر.
-
جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه
دیکشنری فارسی به عربی
مفصل
-
جستوجو در متن
-
صفرائی
لغتنامه دهخدا
صفرائی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صفراء. زردآبی : و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه ).کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته . خاقانی .بست چون زردگل برعنائی کهربا بر نگین صفرائی . نظامی .رجوع ...
-
جفا بردن
لغتنامه دهخدا
جفا بردن . [ ج َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) متحمل جفا و ستم شدن . آزار و ظلم کسی را بر خود هموار کردن . تحمل جور و خشونت دیگری را کردن . جفا کشیدن : عیسی که دمش نداشت دودی میبرد جفای هر جهودی . نظامی .ز دشمن جفا بردی از بهر دوست که تریاک اکبر بود زهر دوست ....
-
تریاق فاروق
لغتنامه دهخدا
تریاق فاروق . [ ت َ / ت ِرْ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همین معجون تریاق است که مذکور شد. (ناظم الاطباء). شریف ترین انواع آن تریاق فاروق است که او را به لغت یونانی مثرودیطوس گویند و در ترکیب قرص افعی و امثال آن بکار برند و معنی فاروق در این موضع ج...
-
تریاق
لغتنامه دهخدا
تریاق . [ ت َ / ت ِرْ ] (معرب ، اِ) معرب تریاک و آن دوایی مرکب است معروف ، که چند ادویه را کوفته و بیخته در شهد آمیزند و آن دافع اقسام زهرهای نباتی و حیوانی باشد. (غیاث اللغات ). مأخوذ از یونانی ، معجونی مرکب از داروهای چند که وقتی آنرا دوای مخصوص ه...
-
احمدآباد
لغتنامه دهخدا
احمدآباد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاکم نشین ناحیتی است بهمین نام در هندوستان تابع حکومت بمبئی . این شهر در کنار نهر سابرمتی در پنجاه میلی شمال خلیج کمبای و 309 میلی شمال بمبئی است در 23 درجه و یک دقیقه ٔ عرض شمالی و 72 درجه و 42 دقیقه ٔ طول شرقی و محیط آن ...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...
-
باکو
لغتنامه دهخدا
باکو. (اِخ ) (شهر...) به واو مجهول شهری است قریب شیروان . (غیاث اللغات ). نام شهری است بشمال ایران . (آنندراج ). شهری است به عجم . (منتهی الارب ). باکوبه . باکویه . باکی . (در تلفظ ترکان ). نام بندری در ساحل غربی دریای خزر که 237000 تن جمعیت دارد. با...