کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترویح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترویح
/tarvih/
معنی
۱. کسی را آسایش دادن؛ راحتی دادن؛ راحت رساندن.
۲. باد زدن.
۳. شبانگاه رفتن در نزد قوم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترویح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کسی راحتی دادن . 2 - باد زدن .
-
ترویح
لغتنامه دهخدا
ترویح . [ ت َرْ ] (ع مص ) راحت دادن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). راحت دادن و منه : ترویحة شهر رمضان سمیت بها لاستراحة بعد کل اربع رکعات . (منتهی الارب ). || بجماعت نماز تراویح را خواندن . (از اقرب...
-
ترویح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarvih ۱. کسی را آسایش دادن؛ راحتی دادن؛ راحت رساندن.۲. باد زدن.۳. شبانگاه رفتن در نزد قوم.
-
واژههای همآوا
-
ترویه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . ترویة ] (مص م .) سیراب کردن ، آب برای سفر برداشتن .
-
ترویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ترویَة] [قدیمی] tarviye ۱. سیراب کردن.۲. آب برای سفر برداشتن.۳. در کاری تفکر و اندیشه کردن.۴. روز هشتم ماه ذیحجّه که حج آغاز میشود و حجاج از مکه به عرفات میروند.
-
جستوجو در متن
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. || فروشنده ٔ خوشبوی و عطرفروش . (ناظم الاطباء).
-
شب غریب
فرهنگ فارسی معین
(شَ غَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نان و حلوایی که در شب اول دفن میت به جهت ترویح روح او قسمت کنند.
-
شاهه
لغتنامه دهخدا
شاهه . [ هَِ ] (اِ) بادگیر و برج مانندی که بر بالای خانه جهت ترویح هوا بنا کنند. (ناظم الاطباء). این معنی را در فرهنگهای دیگر نیاورده اند.
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح . رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده . بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچه ٔدیوان حافظ). الدهن المروح ؛ روغن خوشبوی یافته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). روغ...
-
معطش
لغتنامه دهخدا
معطش . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) هر چیز که تشنگی آورد و آب طلبد. (ناظم الاطباء). تشنگی آرنده . تشنه کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه طبیعت مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد مثل ریه . (مخزن الادویه ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ٔ سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدولة. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام مقتدر عباسی میزیست و ادراک دولت بنی بویه کرد و چون دیالمه بالقاب مختوم بدولة مباهات میکردند...
-
ثمثمة
لغتنامه دهخدا
ثمثمة. [ ث َ ث َ م َ ] (ع مص ) پوشیدن سر آوند. || بازماندن و بحال خود گذاشتن . ترویح قلیل ، یقال : ثمثموا بنا ساعة. || نیکو ناکرده شدن کار. || آویختن مشک را از ستون تا شیر در آن ریزند. || دو تا شدن و برگردیدن . یقال : هذا سیف ٌ لایثمثم فَصله ؛ أی لا...
-
خوشبو کردن
لغتنامه دهخدا
خوشبو کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معطر ساختن . تعطّر. ترویح .خوشبو گردانیدن . خوشبوی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده . (قصص الانبیاء).از این جنبش آن بود مقصود من که...