کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترنگ سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترنگ سر
لغتنامه دهخدا
ترنگ سر. [ ت ُ رَ س َ ] (اِخ ) نام کوهی به مازندران . و رجوع بمازندران رابینو بخش انگلیسی ص 153 و ترجمه ٔ وحید ص 204 شود.
-
واژههای مشابه
-
نیم ترنگ
لغتنامه دهخدا
نیم ترنگ . [ ت َ رَ ] (اِ مرکب ) رجوع به نیم ترک شود.
-
ترنگ تپه
لغتنامه دهخدا
ترنگ تپه . [ ت ُ رَ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان استراباد رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان و 20 هزارگزی شمال خاوری گرگان قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا برنج و غله و توتون سیگار است . شغل ا...
-
ترنگا ترنگ
لغتنامه دهخدا
ترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی د...
-
تار و ترنگ
فرهنگ گنجواژه
؟
-
جستوجو در متن
-
چاک چاک
لغتنامه دهخدا
چاک چاک . (اِ صوت مرکب ) چاکاچاک . چکاچاک . چکچاک . چکاچک . طراق طراق . جرنگ جرنگ . ترنگ ترنگ . بمعنی چاکاچاک است که صدای طراق طراق زدن شمشیر و خنجر و تبرزین و مانند آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). صدای برخورد شمشیر و تبرزین و جز آن . (ناظم الاطباء). ص...
-
تراک
لغتنامه دهخدا
تراک . [ ت َ ] (اِ صوت ، اِ) چاک و شکاف . (برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. (فرهنگ رشیدی ). شکاف . (فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چاک و شکاف و شقاق . (ناظم الاطباء). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم تَرَک است ....
-
تپه
لغتنامه دهخدا
تپه .[ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را به فارسی دری تبره ، تبرک و گر بکاف فارسی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). هر جای از زمین که برآمده و گردباشد. (ناظم الاطباء). در ترکی تپه (ب...
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات )....
-
طراق
لغتنامه دهخدا
طراق . [طَ ] (اِ صوت ) بر وزن رواق صدا و آوازی باشد که از کوفتن و شکستن چیزی همچون استخوان و چوب و مانند آن برآید. (برهان ). آوازی که از زدن تازیانه برآید. (غیاث اللغات ). آواز صعب که بر سبیل توالی خیزد از شکستن چوب و استخوان و مقرعه ، و لولی (کذا) :...
-
تذرو
لغتنامه دهخدا
تذرو. [ ت َ ذَرْوْ ] (اِ) مرغی سخت رنگین است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420)(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرغی است رنگین و نیکو. (صحاح الفرس ). نام مرغ دشتی باشد. (فرهنگ جهانگیری ). تذرج است که مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد. (برهان ). مرغ معروف خوشرفت...
-
چغانه
لغتنامه دهخدا
چغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه ). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است . (برهان ). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس ). ...
-
خسرو
لغتنامه دهخدا
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِ) ملک . پادشاه .(زمخشری ) (از برهان قاطع). کسری . قیصر. (ج ، اکاسره ،قیاصره ). هر پادشاه صاحب شوکت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج ، خسروان : اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است . (حدود العالم ). و اندر وی [ ...