کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترنگاترنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترنگاترنگ
/tarangātarang/
معنی
۱. صدای انداختن تیرهای پیاپی از کمان.
۲. آواز تارهای ساز: ◻︎ ترنگاترنگی که زد ساز او / به از زند زرتشت و آواز او (نظامی۵: ۸۹۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترنگاترنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ تَ رَ) (اِمر.) 1 - صدای چلة کمان . 2 - آوای تارهای ساز.
-
ترنگاترنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] tarangātarang ۱. صدای انداختن تیرهای پیاپی از کمان.۲. آواز تارهای ساز: ◻︎ ترنگاترنگی که زد ساز او / به از زند زرتشت و آواز او (نظامی۵: ۸۹۴).
-
واژههای همآوا
-
ترنگا ترنگ
لغتنامه دهخدا
ترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی د...
-
جستوجو در متن
-
دنگادنگ
لغتنامه دهخدا
دنگادنگ . [ دَ دَ ] (ص مرکب ) مستوی و برابر و راست و زانوبزانو و سربسر و متصل و پیوسته . (ناظم الاطباء). دو چیز مساوی و هم وزن . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 418). || (اِ صوت ) دنگ دنگ . درنگادرنگ . ترنگاترنگ .
-
ترنگا ترنگ
لغتنامه دهخدا
ترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی د...
-
درنگادرنگ
لغتنامه دهخدا
درنگادرنگ . [ دَ رَ دَ رَ / دِ رَ دِ رَ ] (اِ صوت ) (از: درنگ + َا + درنگ ) ترنگاترنگ . آواز کردن زه کمان . (ناظم الاطباء). صدای طبل و کوس که پیاپی بنوازند. (از شعوری ج 1 ص 439) : ببستند بر بختیان طبل جنگ به گردون برآمد درنگادرنگ .مولانا هاتفی (از شع...
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ / دَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درقة شود. || سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث ) (آنندراج ) . سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اعم است . ...
-
درفشنده
لغتنامه دهخدا
درفشنده . [ دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (نف ) درخشنده . روشن . تابدار. (ناظم الاطباء). متلألی ٔ. مضی ٔ : کسی که خواهد تا فضل تو بپوشاندگو آفتاب درفشنده را به گل اندای . فرخی .بر آمد ز هامون به چرخ بنفش درفشنده هر سو درفشان درفش . اسدی .بر چشم آن کش دو دیده ...
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .همان شب یکی کره ای زاد خنگ برش چون بر ...
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...
-
چرخ
لغتنامه دهخدا
چرخ . [ چ َ ] (اِ) فلک سیارگان بود. (فرهنگ اسدی ). آسمان و فلک . (برهان ). فلک . (جهانگیری ). کره . سپهر و آسمان و کره ٔ فلکی . (ناظم الاطباء). آسمان به اعتقاد قدیم که کره ای است گردنده . (فرهنگ نظام ). گردون . فلک الافلاک : چرخ چنین است و بر این ره ...