کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترنجی
لغتنامه دهخدا
ترنجی . [ ت َ رَ / ت ُ رُ ] (حامص ) نشکنج و فشردگی با نوک انگشتان موضعی از بدن را. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 310 ب ). نشگون . وشگون . نیشگون .- ترنجی کردن ؛ نشگون گرفتن : رفیق سگ صفت در بزم دلدارترنجی میکند پنهان که برخیز. ابوالمعا...
-
ترنجی
لغتنامه دهخدا
ترنجی . [ ت ُ رُ ] (ص نسبی ) به رنگ ترنج . (ناظم الاطباء). به رنگ و هیأت ترنج .- ترنجی نمای ؛ مانند ترنج . ترنجی . بگونه و شکل ترنج : ز پیروزه جامی ترنجی نمای که یک نیمه نارنج را بود جای .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
باغ ترنجی
لغتنامه دهخدا
باغ ترنجی . [ ت ُ رَ ] (اِخ ) از قراء فامور یکی از بلوک چهارده گانه ٔ ولایت قشقایی . (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 121).
-
جستوجو در متن
-
trenchlike
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترنجی
-
torbanite
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترنجی
-
سبز جوی
لغتنامه دهخدا
سبز جوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان : چو قاروره ٔ صبح نارنج بوی ترنجی شد از آب این سبز جوی .نظامی .
-
فیروزه خشت
لغتنامه دهخدا
فیروزه خشت . [ زَ / زِ خ ِ ] (ص مرکب ) بنایی که از خشت فیروزه باشد. ساخته ٔ از فیروزه . || کبود به رنگ فیروزه . فیروزه ای : بود در این گنبد فیروزه خشت تازه ترنجی ز سرای بهشت .نظامی .
-
اسپیدمرد
لغتنامه دهخدا
اسپیدمرد. [ اِ م َ ] (اِ مرکب ) در تحفه و فهرست مخزن : سفیدمرز. سفیدمرد. ابوالحسن ترنجی گوید: سفیدمرد آن است که صیادنه او را بعوض فلفل سفید میفروشند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
-
نخجل
لغتنامه دهخدا
نخجل . [ ن َ ج َ] (اِ) نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی ). نشکنج . (شعوری ). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطبری ترنجی ، مکنی به ابوالحسن ، از مردم طبرستان و عالم بصناعت طب . وی طبیب امیر رکن الدوله بود. او راست : الکُنّاش معروف به المعالجات البقراطیه و آن از اجل و انفع کتب فن است که در آن امراض و مداوات آنها را استقصا کر...
-
زرین ترنج
لغتنامه دهخدا
زرین ترنج . [ زَرْ ری ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنجی که از طلا ساخته باشند. (از فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از خورشید عالم افروز است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب ، خورشید. (فرهنگ فارسی معین ) : چون سیب نخلبند بریزد بسوگ ا...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) الزیات . یکی از مشایخ تصوف به روزگار جنید. صاحب نفحات الانس گوید: جنید گفت ما با جمعی از اصحاب درِ خانه ٔ ابویعقوب زیات بکوفتیم گفت شما را با خدای تعالی مشغولی نبود که بمشغول گردانیدن من آمدید من گفتم چون آمدن ما بتو ا...
-
متک
لغتنامه دهخدا
متک . [ م َ ] (اِ) ترنج را گویند و آن میوه ای است که پوست آن را مربا سازند. (برهان ) (آنندراج ). یک قسم میوه که ترنج نیز گویند. (ناظم الاطباء) : پس این زن عزیز، یوسف را به خانه اندر بنشاند و آن زنان را به مجلس اندر بنشاند برابر آن خانه که یوسف اندرآن...