کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترنجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترنجان
/toranjān/
معنی
= بادرنگبویه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترنجان
لغتنامه دهخدا
ترنجان . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است . (برهان ) (آنندراج ). ترنگان و بادرنجبویه . (ناظم الاطباء). در کتب طبی بادرنجبویه هم میگویند و عوام آنرا گیاه قوان نامند، رایحه ای خوش و قریب به ترنج دارد. (ازفر...
-
ترنجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترنگان› (زیستشناسی) [قدیمی] toranjān = بادرنگبویه
-
جستوجو در متن
-
ترنگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] torangān = ترنجان
-
ترنجیل
لغتنامه دهخدا
ترنجیل . [ ت ُ رُ ] (اِ) بادرنجبویه است که ترنجان باشد. (از دزی ج 1 ص 146). و رجوع به ترنجان و بادرنجبویه شود.
-
dragonhead
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dragonhead، گیاهی از نوع ترنجان یا اژدرباشی
-
ترنجانی
لغتنامه دهخدا
ترنجانی . [ ت ُ رُ ] (ص نسبی ) صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی . (دزی ج 1 ص 146).
-
ترنگان
لغتنامه دهخدا
ترنگان .[ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) بادرنگبویه و بالنگبویه باشد وترنجان معرب آن است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آن را به عربی مفرح القلب المحزون خوانند. (برهان ). و رجوع به ترنجان شود.
-
حبق ترنجانی
لغتنامه دهخدا
حبق ترنجانی . [ ح َ ب َ ق ِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) نباتی است طبی که آن را بادرنجبویه ، بادرنگبویه گویند و بالنگو نیز هم آن است و به عربی بقله ٔ اترجیه خوانند. ترنجان . بادرنجویة. (داود ضریر انطاکی ). || نام نوعی ریحان . رجوع به دزی ج 1 ص 245 شود.
-
ترنجة
لغتنامه دهخدا
ترنجة. [ ت ُ رُ ج َ ] (ع اِ) تُرُنج . معرب از ترنج فارسی است . (منتهی الارب ). یک دانه ترنج . (ناظم الاطباء). || و در ترجمه ٔ صیدنه بصورت ترنجه و بمعنی بادرنگبویه آمده است و مؤلف گوید آنرا مفرحةالقلب گویند رجوع به ترجمه ٔ صیدنه و بادرنگبویه و بادرنج...
-
ترنشان
لغتنامه دهخدا
ترنشان . [ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل گل دکمه آورده است . و سعیدنفیسی در فرهنگ فرانسه بفارسی در ذیل «بلوئه » آورد: گل دگمه (طهران ) بوته نان روغنی (خراسان ) حسن بک اودی (خرقان ) ترنشان ، ترنجان . - انتهی . گیاهی است با گلهای آبی د...
-
حببورة
لغتنامه دهخدا
حببورة. [ ح َب ْ ب َ رَ ] (ع اِ) در کتاب پدر دالکالا به معنی خشخاش بکار رفته و آن مأخوذ از همپولا در عربی حپاور میباشد. ابن الجزاردر زادالمسافر آرد: شقیق النعمان و هی الحببورا. تصور میکنم اعراب اسپانیا این کلمه را از لاتین «پاپاور » با الحاق «ح » به...
-
بادرنگ بویه
لغتنامه دهخدا
بادرنگ بویه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معنی آن بعربی اترجیةالرائحه است . (ابن بیطار). گیاهی است که عقرب را هلاک کند و امراض سوداوی و بلغمی را نافع باشد، و بادرنجبویه معرب آنست و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (برهان ). گیاهی است خوشبوی و ازجمله ٔ ری...
-
بالنگو
لغتنامه دهخدا
بالنگو. [ ل َ / ل ِ ] (اِ) یکی از ریاحین است که بادرنجبویه و بادرنبویه و ترنجان هم گویند و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (از فرهنگ شعوری ). بادرنجبویه . (غیاث اللغات ). بارنگو. بادرنجبویه . بقله اترجیه . (ناظم الاطباء). فرنجمشک . (یادداشت مؤلف ). نبا...
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (از مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به ...