کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترغو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترغو
/tarqu/
معنی
نوعی حریر سرخرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترغو
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) نوعی از حریر سرخ رنگ .
-
ترغو
لغتنامه دهخدا
ترغو. [ ت َ ] (مغولی ، اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). صاحب سنگلاخ در ذیل تورغو آرد: حریرنفیس و بافته ٔ ابریشمی را گویند... و مجازاً قماش را نامند که بر سر احکام و ارقام چسبانند... مؤلف برهان قاطع ترغ...
-
ترغو
لغتنامه دهخدا
ترغو. [ ت ُ ] (مغولی ، اِ) طعام و شراب . (ناظم الاطباء). کلمه ٔ مغولی ، بمعنی نزل . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که بوقت توجه به جانب مشتاة و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده ان...
-
ترغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] tarqu نوعی حریر سرخرنگ.
-
واژههای همآوا
-
ترقو
لغتنامه دهخدا
ترقو. [ ت َ ] (مغولی ، اِ)بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ . (ناظم الاطباء) : بستد زبرای قدم خسرو خاوربر بام افق شکل سراپرده ٔ ترقو. آزری (از لسان العجم شعوری ورق 289 ب ).رجوع به ترغو شود.
-
جستوجو در متن
-
تزغوبالیق
لغتنامه دهخدا
تزغوبالیق . [ ت َ ] (اِ)ترغوبالیق . رجوع به ترغو و تزغو و ترغوبالیق شود.
-
تزقو
لغتنامه دهخدا
تزقو. [ ت َ ] (اِ) ذخیره و آذوقه . (ناظم الاطباء). رجوع به تزغو و ترغو شود.
-
ساوری
لغتنامه دهخدا
ساوری . [ وَ ] (ترکی - مغولی ، اِ)تحفه ٔ پیشکش و آن مرکب است . (آنندراج ). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال ... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت...
-
حصیری
لغتنامه دهخدا
حصیری . [ ح َ ] (ع اِ) منسوجی بوده است از کاه و یا خوص و امثال آن : صوف گرما بود و جنس حصیری سرمارخت زرواست خزان جامه ٔ بز است بهار. نظام قاری .گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا.نظام قاری .
-
لاکمخا
لغتنامه دهخدا
لاکمخا. [ ک َ ] (اِ) نسیجی است کم بها : گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری (دیوان البسه ص 21).دق مصری را به لاکمخامده میمنه آراسته با میسره .نظام قاری (دیوان البسه ص 24)
-
ترقو
لغتنامه دهخدا
ترقو. [ ت َ ] (مغولی ، اِ)بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ . (ناظم الاطباء) : بستد زبرای قدم خسرو خاوربر بام افق شکل سراپرده ٔ ترقو. آزری (از لسان العجم شعوری ورق 289 ب ).رجوع به ترغو شود.
-
تزغو
لغتنامه دهخدا
تزغو. [ ت َ ] (اِ) ذخیره و آذوقه و تزقو. (ناظم الاطباء). بلوشه در شرح لغات و اصطلاحات جامعالتواریخ رشیدی این کلمه را معرب توسخوی مغولی و بمعنی نزل آورده است . رجوع به توضیحات بلوشه درج 2 ص 27 جامعالتواریخ رشیدی و ترغو در همین لغت نامه شود.
-
صندل باف
لغتنامه دهخدا
صندل باف . [ ص َ دَ ] (اِ مرکب ) این لغت چند بار در دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده و مصحح در فهرست لغات آن را جز لغات لاینحل و مشتبه دیوان البسه یاد کرده است : گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری (دیوان البسه ص 21).همچو صندل باف...