کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترش و شیرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ترش با
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: torošbā (اسم) [قدیمی] toršbā نوعی آش که از سرکه یا ترشی دیگر تهیه میشود؛ آش ترش.
-
ترش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ازعج , حمض
-
ترش بودن
دیکشنری فارسی به عربی
حامض
-
ترش شدن
دیکشنری فارسی به عربی
حامض , خميرة
-
ترش مزه
دیکشنری فارسی به عربی
فطيرة
-
تُرُش،تروش
لهجه و گویش تهرانی
ترش
-
ترش پالا
واژهنامه آزاد
آّبکش
-
ترش والا
واژهنامه آزاد
( ترش واره) آبکش
-
ترش بالا
واژهنامه آزاد
آبکش/به زبان یزدی
-
خم ابرو ترش شدن
لغتنامه دهخدا
خم ابرو ترش شدن . [ خ َ م ِ اَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابرو ترش شدن . (آنندراج ). اخم کردن . ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شودبهر نظارگی تو ضبط نگاه بس .نظیری (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
می خوشی
لغتنامه دهخدا
می خوشی . [ م َ / م ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) صفت می خوش . نه ترش و نه شیرین بودن . شیرین با کمی ترشی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به می خوش شود.
-
ترشرو
لغتنامه دهخدا
ترشرو. [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. (ناظم الاطباء). ترش رخساره . (مجموعه ٔ مترادفات ) : ترشروئی ، ابوالعباس نامی نشسته بر بساط آل عباس . سوزنی .چو مرد ترشروی تلخ گفتاردم شیرین ز شیرین دید در کار. نظامی .می دود بی دهشت ...
-
شیرین لب
لغتنامه دهخدا
شیرین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . فصیح و بلیغ و آنکه گفتار وی شیرین و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء). || نوشین لب : لب شیرین لبان را خصلتی هست که غارت می کند لُب ّ لبیبان . سعدی .گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر شیرین لبان شکر باشد. سعدی .چه شیرین...
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چو...
-
گوار
لغتنامه دهخدا
گوار. [ گ ُ ] (نف ) مخفف گوارا است که نقیض گلوگیر باشد، و آن هر چیز بود از خوردنی و آشامیدنی که در حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان ). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم ، و آن را خوشگوار گویند. (آنندراج ) : تشنه می گوید که کو آب گوارآب می گوید که کو آن...