کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترش شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترش شدن
لغتنامه دهخدا
ترش شدن . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترشیدن . حموضت . مزه ٔ ترش گرفتن . ترش گشتن . || فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش . || خشمگین شدن : کسان که تلخی زهر طلب نمیدانندترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست مراکه می طلب...
-
ترش شدن
دیکشنری فارسی به عربی
حامض , خميرة
-
واژههای مشابه
-
تُرُش
لهجه و گویش بختیاری
toroš تُرش.
-
sour rot
پوسیدگی ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پوسیدگی ناشی از گونهای قارچ که نشانۀ آن لهیدگی و ایجاد بوی نامطبوع و ترشمزگی و پوشش کرمرنگ قارچ در میوههایی مانند انگور و گوجهفرنگی و مرکبات است
-
sour cream, acidified cream, ripened cream
خامۀ ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خامهای که بهوسیلۀ باکتریها تخمیر شده یا با افزودن اسیدهای خوارکی ترششده باشد
-
sour corrosion
خوردگی ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی خوردگی که براثر وجود هیدروژنسولفید حلشده در آب به وجود میآید
-
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
(تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو.
-
جوش ترش
لغتنامه دهخدا
جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست آید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
لیموی ترش
لغتنامه دهخدا
لیموی ترش . [ ی ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیموترش . نوعی لیمو. و رجوع به لیمو شود.
-
لب ترش
لغتنامه دهخدا
لب ترش . [ ل َ ت ُ ] (ص مرکب ) کمی ترش . که کمی ترش است . مایل به ترشی . می خوش . که کمی به ترشی زند. ملس : شرابی لب ترش ، که کمی ترش است .
-
ترش خاستن
لغتنامه دهخدا
ترش خاستن . [ ت ُ / ت ُ رُ ت َ ] (مص مرکب ) ترش برخاستن . عبوس از خواب برخاستن ، چنانکه کودکان : صفرا همه به ترش نشانند و من ز خواب چون طفل ترش خیزم و صفرا برآورم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 250).
-
ترش گشتن
لغتنامه دهخدا
ترش گشتن . [ ت ُ / ت ُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) حموضت پیدا کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترش گردیدن شود.
-
ترش گفتن
لغتنامه دهخدا
ترش گفتن . [ ت ُ / ت ُ رُگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن ناخوش آیند گفتن : ور کست شیرین بگوید یا ترش بر لب انگشتی نهی یعنی خمش .مولوی .
-
ترش آب
لغتنامه دهخدا
ترش آب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان و 100هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و بر سر راه مالرو مقصود به پسوجان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب ، شغل اهالی ...