کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
sweet acidophilus milk
شیر ترششیرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] شیر تُرشینی که برای کسانی که نابردباری لاکتوزی دارند تجویز میشود
-
sour buttermilk
دوغِ کرۀ ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دوغِ کرهای که بهصورت طبیعی بهوسیلۀ باکتریهای لاکتیک ترش شده باشد
-
تلخ و ترش
لغتنامه دهخدا
تلخ و ترش . [ ت َ خ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محنت و مشقت دنیا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی برکه نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.خاقانی (از انجمن آرا).
-
رو ترش کردن
لغتنامه دهخدا
رو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال و روترش کردن بود. مولوی .تَکَرﱡه ؛ رو ترش کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به روترش شود.
-
ترش و شیرین
لغتنامه دهخدا
ترش و شیرین . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ شی ] (ص مرکب ) ترش شیرین . میخوش . مَلَس : و نیشو اندرسردی بیش از همه است و ترش و شیرین او طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ترش شیرین شود.
-
ترش آب بالا
لغتنامه دهخدا
ترش آب بالا. [ ت ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و64 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ومیوه و عناب است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ ...
-
ترش آب پائین
لغتنامه دهخدا
ترش آب پائین . [ ت ُ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند و 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 20 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است...
-
ترش لگامی کردن
لغتنامه دهخدا
ترش لگامی کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسنی کردن . بدلگامی کردن . سرکشی کردن : باوی [ اسب ] به چربی گوی و رخساره ٔ او بمال تا بر دست تو خو کند، آنگه پاره ای نمک اندر دست بده تا بخوردو مزه یابد و خو کند و ترش لگامی نکند. (فرسنامه ).
-
تنگ و ترش
لغتنامه دهخدا
تنگ و ترش . [ ت َ گ ُ ت ُ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ناموزون و کوتاه و تنگ ، در صفت جامه : جامه ای تنگ و ترش ؛ جامه ای تنگ و بی اندام . جامه ای کوتاه و تنگ و ناموزون . لباسی بدشکل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خم ابرو ترش شدن
لغتنامه دهخدا
خم ابرو ترش شدن . [ خ َ م ِ اَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابرو ترش شدن . (آنندراج ). اخم کردن . ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شودبهر نظارگی تو ضبط نگاه بس .نظیری (از آنندراج ).
-
ترش و شیرین
فرهنگ گنجواژه
ناخوشایند و خوشایند، متنوع، خوشمزه.
-
تَنگ و تُرُش
فرهنگ گنجواژه
ناموزون.
-
واژههای همآوا
-
طرش
لغتنامه دهخدا
طرش . [ طَ رَ ] (ع مص ) کر شدن . || (اِمص ) کری . || یا اندک کری . لغت مولد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوالیقی آرد: طرش عربی محض نیست بلکه از سخنان مولدان است و آن به منزله ٔ کری باشد... و بقول حربی طرش کمتر از کری یعنی سنگینی گوش باشد و گوید گ...
-
طرش
لغتنامه دهخدا
طرش . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَطْرَش و طَرْشاء. جماعت کران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طرش
لغتنامه دهخدا
طرش . [ طُرْ رُ ] (اِخ ) ناحیه ای است به اندلس و دارای قراء چندی است . (معجم البلدان ج 6 ص 41). و رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 122 شود.