کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترش
/torš/
معنی
۱. هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد.
۲. [مجاز] بداخلاق.
〈 ترشوشیرین: هر چیزی که دارای مزهای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد، مانندِ سرکنگبین؛ میخوش؛ مَلَس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسیددار، حامض ≠ شیرین
۲. شور
۳. تلخ
۴. اخمو، بداخلاق، عبوس
۵. خراب، فاسد (غذا، میوه)
فعل
بن گذشته: ترش کرد
بن حال: ترش کن
دیکشنری
acerbic, acid, acidic, acidulous, sour, tart
-
جستوجوی دقیق
-
ترش
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسیددار، حامض ≠ شیرین ۲. شور ۳. تلخ ۴. اخمو، بداخلاق، عبوس ۵. خراب، فاسد (غذا، میوه)
-
ترش
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ په . ] (ص .) یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و ... داشته باشد، ضد شیرین .
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت َ ] (ع اِ) تخته سنگ کنار دریا. ج ، تروش . (دزی ج 1 ص 145).
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت َ / ت َ رَ ] (ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن . (از المنجد). || بخل نمودن . (از منتهی الارب )(آنندراج ). بدخلق بودن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تَرِش و تارِش نعت است ...
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از ترش [ ت َ / ت َ رَ ]. رجوع به همین کلمه و تارِش شود.
-
ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، تر...
-
ترش
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: toroš (صفت) [پهلوی: turuš] torš ۱. هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد.۲. [مجاز] بداخلاق.〈 ترشوشیرین: هر چیزی که دارای مزهای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد، مانندِ سرکنگبین؛ میخوش؛ مَلَس.
-
ترش
دیکشنری فارسی به عربی
حامض , خلي , فطيرة
-
ترش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: torš طاری: torš طامه ای: torš طرقی: torš کشه ای: torš نطنزی: torš
-
واژههای مشابه
-
تُرُش
لهجه و گویش بختیاری
toroš تُرش.
-
sour milk
شیر ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] شیری که مزۀ آن به علت تخمیر یا تجزیه شدن چربی تند شده باشد
-
sour rot
پوسیدگی ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پوسیدگی ناشی از گونهای قارچ که نشانۀ آن لهیدگی و ایجاد بوی نامطبوع و ترشمزگی و پوشش کرمرنگ قارچ در میوههایی مانند انگور و گوجهفرنگی و مرکبات است
-
sour cream, acidified cream, ripened cream
خامۀ ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خامهای که بهوسیلۀ باکتریها تخمیر شده یا با افزودن اسیدهای خوارکی ترششده باشد
-
sour corrosion
خوردگی ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی خوردگی که براثر وجود هیدروژنسولفید حلشده در آب به وجود میآید