کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترس و واهمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ترس (امیخته با احترام)
دیکشنری فارسی به عربی
رهبة
-
حاکی از ترس
دیکشنری فارسی به عربی
رهيب
-
از روی تعجب ویا ترس نگاه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تحديق
-
جستوجو در متن
-
اضطراب و واهمه
فرهنگ گنجواژه
ترس.
-
أعرب عن مخاوفه
دیکشنری عربی به فارسی
ابراز ترس و واهمه کرد
-
واهمه داشتن
لغتنامه دهخدا
واهمه داشتن . [ هَِ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) خائف بودن . ترسان بودن . ترس و بیم داشتن .
-
واهمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: واهمَة] vāheme ۱. [عامیانه] ترس و بیم.۲. اندیشه؛ گمان؛ خیال.۳. قوۀ وهمیه که بهواسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمیآید.
-
موی ریختن
لغتنامه دهخدا
موی ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مو ریختن . ریختن موی سر و صورت انسان . ریختن موی تن جانوران . ریختن موی بر اثر پیری یا بیماری . (از یادداشت مؤلف ) : از دهان تو همی آید فژاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک . طیان .|| ترسیدن . هراسیدن . سخت واهمه داشتن از ک...
-
واهمة
لغتنامه دهخدا
واهمة. [ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) قوه ٔ وهم .قوه ٔ وهمة. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسه ٔ باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نب...
-
دغدغه
لغتنامه دهخدا
دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان ) (از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است . (از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شکر قدح تلخ مکافا...
-
بی حشمت
لغتنامه دهخدا
بی حشمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بی ترس . بی واهمه . بی ملاحظه :هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). گفت به از این میخواهم بی حشمت نصیحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61). تو مردی که جز راست نگویی و غ...
-
ناباک
لغتنامه دهخدا
ناباک . (ص مرکب )بی باک . بی ترس . بی پروا. دلیر. (ناظم الاطباء). متهور.جسور. بی واهمه . نترس . بی بیم . بی احتیاط : دلش تیزتر گشت و ناباک شدگشاده زبان سوی ضحاک شد. فردوسی .دوات و قلم خواست ناباک زن به آرام بنشست بارای زن . فردوسی .چو آواز بشنید نابا...
-
مهابت
لغتنامه دهخدا
مهابت . [ م َب َ ] (ع اِمص ، اِ) مهابة. ترس و پرهیز. (از منتهی الارب ). بیم و ترس . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ترس . (دهار). مخافت . (مجمل اللغة) : شیر مبارزی که سرشته ست روزگاراندر دل مبارز مردان مهابتش . ناصرخسرو.و گر شوند به بیداری ...
-
بیم
لغتنامه دهخدا
بیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس ....
-
حواس
لغتنامه دهخدا
حواس . [ ح َ واس س ] (ع اِ) ج ِحاسة. مشاعر. سترسا. (از ناظم الاطباء). جمع حاسة که بتشدید سین مهمله است و آن قوتی است که حس میکند و اقسام آن ده اند: پنج ظاهری و پنج باطنی ، آنکه ظاهری اند اول آنها قوت باصره که از آن ادراک الوان و اشکال کرده میشود. دوم...