کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترزفان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترزفان
/tarzo(a)fān/
معنی
= ترزبان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترزفان
لغتنامه دهخدا
ترزفان . [ ت َزَ ] (ص مرکب ) ترجمان ، یعنی شخصی که لغتی را از زبانی بزبان دیگر بیان کند. (برهان ). ترجمان . (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ترزبان . (ناظم الاطباء). کسی که لغتی را به لغتی دیگر تقریر نماید برای فهمانیدن کسی ، و بعربی ت...
-
ترزفان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tarzo(a)fān = ترزبان
-
جستوجو در متن
-
ترفان
لغتنامه دهخدا
ترفان . [ ت َ ](ص مرکب ) مخفف ترزفان است که ترجمان و شخص زبان آور باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). ترزفان و فصیح و طلیق اللسان و نطّاق و ترزبان . (ناظم الاطباء). رجوع به ترزبان و ترجمان شود.
-
تزفان
لغتنامه دهخدا
تزفان . [ ت َ ] (اِ) مخفف ترزفان است که ترجمان باشد، و آن شخصی است که لغت زبانی رابزبان دیگر تقریر کند. (برهان ) (آنندراج ). همان ترجمان است . (شرفنامه ٔ منیری ). ترزفان ، ترجمان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجمان در همین لغت نامه شود.
-
ترسخن
لغتنامه دهخدا
ترسخن . [ ت َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . شیرین زبان . فصیح . ترزبان : ای ترسخن چرب زبان زآتش عشقت من آب شدم آب ز روغن چه نویسد؟ خاقانی .رجوع به تر و ترزبان و ترزفان شود.
-
لباقة
لغتنامه دهخدا
لباقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) زیرک و ترزفان شدن . (تاج المصادر). حذاقت . زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . (منتهی الارب ) : حال ذلاقت و لباقة و ظرافت و لطافت او بر رأی سلطان عرض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 435). || (اِمص ) زیبایی در شمایل .
-
ترزبان
لغتنامه دهخدا
ترزبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) ترزفان . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). زبان آور و شخصی که گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید. (برهان ). کنایه از خوش بیان . (از انجمن آرا). ناطق و به فصاحت سخن گوینده . (غیاث اللغات ). خوش زبان . (فرهنگ رشیدی ). زبا...
-
ترجمان
لغتنامه دهخدا
ترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم ، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب ، ...