کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تردماغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تردماغ
/tardamāq/
معنی
بانشاط؛ سرحال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان ≠ بیدماغ، ملنگ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تردماغ
واژگان مترادف و متضاد
بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان ≠ بیدماغ، ملنگ
-
تردماغ
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) (ص مر.) بانشاط ، سرزنده .
-
تردماغ
لغتنامه دهخدا
تردماغ . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) سرخوش و نیم مست . (غیاث اللغات ). تازه دماغ . (آنندراج ). خوش . خوشحال . خوشدل . شنگول . پر از نشاط و خرمی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تردماغی و تردماغ شدن و تردماغ کردن شود.
-
تردماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] tardamāq بانشاط؛ سرحال.
-
واژههای مشابه
-
تردماغ شدن
لغتنامه دهخدا
تردماغ شدن . [ ت َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب )سرخوش و پرنشاط شدن . خرم و خوشدل گشتن : ز فواره نی در کف آورده باغ که از نغمه ٔ او شود تردماغ . ملاطغرا (از آنندراج و بهار عجم ).رجوع به تردماغ شود.
-
تردماغ کردن
لغتنامه دهخدا
تردماغ کردن . [ ت َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرنشاط و سرخوش کردن کسی را. خرم و خوشدل ساختن کسی را : بیا که گر نکنم تردماغت از جامی کنم ضیافت خشکی به آب حمامی . مسیح کاشی .و رجوع به تردماغ شود.
-
جستوجو در متن
-
تازه دماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] tāzede(a)māq ۱. تردماغ؛ سرحال.۲. خوشحال.
-
اوقاتتلخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدخلق، ترشرو، خشمگین، عبوس، عصبانی، عصبی ۲. اندوهناک، غمناک، مهموم ≠ تردماغ
-
سرخوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تردماغ، خوشحال ۲. سردماغ، سرزنده ۳. بانشاط، شاد ۴. سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه ≠ خمار
-
ملنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور ۲. سرحال، بانشاط ۳. درویش، قلندر (هند، افغانستان) ۴. کمخرد، نادان
-
تردماغی
لغتنامه دهخدا
تردماغی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) حالت عقل و شعور و بمعنی فرحت و سرور و مستی معتدل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بمعنی تازگی نیز آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به تردماغ شود.
-
سرخوش
لغتنامه دهخدا
سرخوش . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان ). مست و خوشحال . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که از نشأه ٔ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چ...
-
نیم مست
لغتنامه دهخدا
نیم مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مست باخبر. (آنندراج ).آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش . (یادداشت مؤلف ). می زده . شاد و شنگول . تردماغ . که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته : همی تاخت بهرام خشتی به دست چنانچون بود مردم نیم مست...