کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترخون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترخون
/tarxun/
معنی
گیاهی با ساقههای راست و نازک و برگهای دراز، باریک، خوشبو، و کمی تندمزه که جزء سبزیهای خوردنی بهصورت خام مصرف میشود. اشتهاآور و زودهضم و برای تسکین دلدرد و رفع یبوست نافع است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترخون
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) گیاهی با برگ های دراز و باریک و ساقة نازک و راست که بوی خوش و مزة تند دارد و برای یبوست مفید است .
-
ترخون
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) مردم خونی و بی باک و دزد و اوباش .
-
ترخون
لغتنامه دهخدا
ترخون . [ ت َ ] (اِ) مردم خونی و تونی و بیباک و دزد و اوباش را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تو ترخان و ترخون ز جور تو خواجودل از غم چو خانی و رخ زرّ خانی . خواجوی کرمانی (از آنندراج ). || چوب بق...
-
ترخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترخان، ترخ، طرخون› (زیستشناسی) tarxun گیاهی با ساقههای راست و نازک و برگهای دراز، باریک، خوشبو، و کمی تندمزه که جزء سبزیهای خوردنی بهصورت خام مصرف میشود. اشتهاآور و زودهضم و برای تسکین دلدرد و رفع یبوست نافع است.
-
واژههای همآوا
-
طرخون
لغتنامه دهخدا
طرخون . [ طَ ] (اِخ )لقب عام ملوک سمرقند. (الاَّثار الباقیه چ اروپا ص 101). نام ملک سغد. رجوع به طرخان شود : و از آنجا ما را نامه ای نوشتند، به ملک طرخون . (مجمل التواریخ والقصص ص 490). در ماوراءالنهر... هر خاندانی لقبی و عنوان سلطنتی داشته که تمام ا...
-
طرخون
لغتنامه دهخدا
طرخون . [ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است ، معرب ترخ ، بیخ ریشه های آن عاقرقرحا است ، قاطع شهوت است . (منتهی الارب ). گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کوهیش را عاقرقرحا خوانند. (نزهةالقلوب ). ابوعلی در مفردات قانون گوید: گو...
-
طرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: ترخون] (زیستشناسی) tarxun = ترخون
-
جستوجو در متن
-
ترخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tarxān = ترخون
-
طرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: ترخون] (زیستشناسی) tarxun = ترخون
-
غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] qarmānuš ۱. ترخان؛ ترخون.۲. عاقرقرحا.
-
ترخوان
لغتنامه دهخدا
ترخوان . [ ت َ خوا / خا ] (اِ) ترخان . رجوع به ترخان و ترخون شود.
-
اینانوثت
لغتنامه دهخدا
اینانوثت . [ ] (اِ مرکب ) ترخون . (شعوری ج 1 ص 134) (اشتینگاس ).
-
هفتِ بیجار
لهجه و گویش تهرانی
ترشی 7سبزی، نعنا، مرزه، سوسن عنبر، ترخون، گشنیز، جعفری