کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تربل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تربل
لغتنامه دهخدا
تربل . [ ت َ ب َ / ت ِ ب ِ / ت ُ ب ُ ] (اِخ )موضعی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ) (مراصد).
-
تربل
لغتنامه دهخدا
تربل . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) خوردن گیاه ربل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). خوردن آهو گیاه ربل را. (منتهی الارب ). || چرا کنانیدن نبات ربل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): خرجوا یتربلون . (اقرب...
-
تربل
لغتنامه دهخدا
تربل . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: تورم ، بادکردگی اعضاء و اطراف بدن بدنبال سؤهاضمه و استسقا و جز آن . (دزی ج 1 ص 143). رجوع به بماده ٔ قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
tringle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تربل
-
Ida Tarbell
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایده تربل
-
متربل
لغتنامه دهخدا
متربل . [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود.
-
متربلة
لغتنامه دهخدا
متربلة. [ م ُ ت َ رَب ْ ب َ ل َ ] (ع ص ) زن بسیارگوشت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن پرگوشت پستان بزرگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به تربل شود.
-
زاویة
لغتنامه دهخدا
زاویة. [ ی َ ] (اِخ ) مقاطعه ای است در شمال لبنان و شرق طرابلس و کوهی بنام تربل در آنجا واقع است .این ناحیه اکنون جزء ایالت بترون و مشتمل است بر 29قریه و مزرعه . اهالی آنجا از موارنه ، رومیها و ارتودکس ها و اندکی مسلمان تشکیل یافته . از قریه های مهم ...
-
استسقاء
لغتنامه دهخدا
استسقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آب خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). طلب آب کردن : به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاءکه وارهانی از این خشکسال تیمارم . خاقانی .مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان گریخت در کنف او بوجه استسقا. خاقانی . || ...
-
استوار
لغتنامه دهخدا
استوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مب...