کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تراوش
/tarāvo(e)š/
معنی
= تراویدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر
۲. تراویدن
۳. حاصل، نتیجه
فعل
بن گذشته: تراوش کرد
بن حال: تراوش کن
دیکشنری
dribble, drip, exudation, infiltration, leak, leakage, ooze, percolation, permeation, seepage, transfusion
-
جستوجوی دقیق
-
تراوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر ۲. تراویدن ۳. حاصل، نتیجه
-
permeation
تراوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] عبور مولکولها یا اتمها یا یونها از محیط متخلخل یا تراوا
-
تراوش
فرهنگ فارسی معین
(تَ وُ) (اِمص .) ترشح ، چکه .
-
تراوش
لغتنامه دهخدا
تراوش . [ ت َ وِ ] (اِمص ) تراویدن . (ناظم الاطباء). چکیدن . با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). || ترشح و تقطیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش کردن و تراوش نمودن شود.
-
تراوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹ترابش، تلاوش› tarāvo(e)š = تراویدن
-
تراوش
دیکشنری فارسی به عربی
افراز , تسرب , دفق
-
واژههای مشابه
-
pervaporation
تراوش تبخیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] نوعی جداسازی غشایی که در آن محلول در تماس با غشای نیمتراوا قرار میگیرد و جزء سازندۀ معینی از محلول براثر تبخیر از آن عبور میکند
-
تراوش کردن
لغتنامه دهخدا
تراوش کردن . [ ت َ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چکیدن . تراویدن : نیست در دست سبوی من عنان اختیارراز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار. صائب (از بهار عجم ) (از آنندراج ).از خرامت بس که کیفیت تراوش می کندنقش با رطل گران می گردد از رفتار تو.صائب (ایضاً).
-
تراوش نمودن
لغتنامه دهخدا
تراوش نمودن . [ ت َ وِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تراویدن . تراوش کردن : تو بدسگالی و نیکی طمع کنی ، هیهات ز خیر خیر تراوش نماید از شر شر.قاآنی .
-
تراوش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخترق , تسرب , رواسب طينية , قاع السفينة
-
تراوش پیاله
واژهنامه آزاد
در لهجه ی شیرازی به آن "ترش باله " گویند همان آبکش یا چلوصافی است
-
تراوش بوسیله ریزش
دیکشنری فارسی به عربی
ثب
-
جستوجو در متن
-
رشح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rašh ۱. تراوش کردن.۲. (اسم) [مجاز] آنچه تراوش کرده؛ قطره.