کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترانزیستور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترانزیستور
/terānzistor/
معنی
اسباب الکترونی، ساختمانش کوچک و بادوام است و به محض وصل کردن جریان به کار میافتد. تولید حرارت نمیکند. مقاومتش در مقابل ضربه و ارتعاش زیاد است. در وسایل ارتباطی و دستگاههای گیرنده به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
transistor
-
جستوجوی دقیق
-
transistor
ترانزیستور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلۀ نیمهرسانای فعال در مدارهای الکترونیکی که شامل سه یا تعداد بیشتری پایانه باشد و تقریباًً تمام عملیات لامپهای گرما ـ یونی، ازجمله تقویت و آشکارسازی و نوسانسازی و کلیدزنی را انجام دهد
-
ترانزیستور
فرهنگ فارسی معین
(تِ تُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی برای توسعه دادن نوسانات الکتریکی به وسیلة عمل شارژ الکترونیکی در جسم نیم هادی کریستالین .
-
ترانزیستور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: transistor] (برق) terānzistor اسباب الکترونی، ساختمانش کوچک و بادوام است و به محض وصل کردن جریان به کار میافتد. تولید حرارت نمیکند. مقاومتش در مقابل ضربه و ارتعاش زیاد است. در وسایل ارتباطی و دستگاههای گیرنده به کار میرود.
-
واژههای مشابه
-
junction transistor
ترانزیستور پیوندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] نوعی ترانزیستور که در آن سدهای گسیلنده و گردآورنده در ناحیههای نیمرسانا با رسانایی مخالف تشکیل میشود
-
depletion-layer transistor
ترانزیستور تُنُکلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ترانزیستوری که کارکردش بهطور مستقیم به شارش حاملها در تُنُکلایه بستگی دارد
-
جستوجو در متن
-
transistorise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور
-
transiter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور
-
junction transistor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتصال ترانزیستور
-
phototransistor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فوتون ترانزیستور
-
field-effect transistor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور میدان اثر
-
electronic transistor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور الکترونیکی
-
transistorize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور کردن، دارای ترانسیتور کردن
-
transistorizes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیستور می کند، دارای ترانسیتور کردن