کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترانزیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترانزیت
/terānzit/
معنی
۱. (اقتصاد) عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت حق گمرک و مالیات.
۲. عبور شخصی از کشوری با وسیلۀ نقلیه بدون توقف در آن.
۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی وسیلۀ نقلیهای که برای رسیدن به کشوری حق عبور کردن از یک کشور دیگر را دارد.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: ترانزیت کرد
بن حال: ترانزیت کن
دیکشنری
transit
-
جستوجوی دقیق
-
ترانزیت
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت گمرگ . 2 - بخشی از جابه جایی مسافر و کالا بین مبدأ و مقصد که مستلزم عبور از کشور ثالث باشد، گذری . (فره ).
-
ترانزیت
لغتنامه دهخدا
ترانزیت . [ تْرا / ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از لاتینی ،بمعنی عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت حقوق عبور. صاحب فرهنگ نظام آرد: عبور مال التجاره ازمملکتی برای مملکت دیگر، مثال : دولت روس برای مال التجاره ٔ ایران در مملکت خود ترانزیت قبول ...
-
ترانزیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: transit] terānzit ۱. (اقتصاد) عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت حق گمرک و مالیات.۲. عبور شخصی از کشوری با وسیلۀ نقلیه بدون توقف در آن.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی وسیلۀ نقلیهای که برای رسیدن به کشوری حق عبور کردن از ...
-
جستوجو در متن
-
حقالعبور
واژگان مترادف و متضاد
ترانزیت
-
transposal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
retransport
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
transpeciation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
transimpression
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
tran
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
transitus
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت
-
transit declinometer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
declinometer ترانزیت
-
حق العبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'obur پولی که برای گرفتن اجارۀ عبور از جایی یا کشوری پرداخت میشود؛ ترانزیت.
-
transit
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترانزیت، عبور، گذر، عبور و مرور، راه عبور، حق العبور، عبور کردن
-
حق العبور
لغتنامه دهخدا
حق العبور. [ ح َق ْ قُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) راهداری . حق زنجیر . || ترانزیت . (فرهنگستان ).