کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراقی
لغتنامه دهخدا
تراقی . [ ت َ ] (اِ صوت ) صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت : آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی : فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات . زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی ح...
-
تراقی
لغتنامه دهخدا
تراقی . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ ترقوه . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ ترقوه ، بمعنی چنبره ٔ گردن . (از آنندراج ). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس .(اقرب الموارد) : کلا ...
-
واژههای مشابه
-
تَّرَاقِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
جمع ترقوه است که به معناي استخوانهاي اطراف گردن که از طرف چپ و راست گردن را در ميان گرفتهاند .
-
واژههای همآوا
-
تراغی
لغتنامه دهخدا
تراغی . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تراغوا؛ اذا رغا واحد هیهنا و واحد هیهنا. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
تراق
لغتنامه دهخدا
تراق . [ ت َ ] (اِ صوت ) تراغ . رجوع به تراغ و تَرَغ و تراقی شود.
-
چقاچاق
لغتنامه دهخدا
چقاچاق .[ چ َ ] (اِ صوت مرکب ) صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی . (برهان ). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجه ٔ ترکان است . (آنندراج ) (غیاث ). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی . (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و...
-
ترقوة
لغتنامه دهخدا
ترقوة. [ ت َ ق ُ وَ ] (ع اِ) چنبر گردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوانی است مابین ثغرةالنحر و عاتق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، تراقی ، ترائق . (منتهی الارب ). مأخوذ از تازی ، استخوا...
-
تسلسل
لغتنامه دهخدا
تسلسل . [ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) پیوسته رفتن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی ). در هم پیوسته روان شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیوسته شدن و روان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || اتصال و پیوستگی بهم...