کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترافع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترافع
/tarāfo'/
معنی
با هم مرافعه پیش قاضی بردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترافع
فرهنگ فارسی معین
(تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم به پیش قاضی رفتن .
-
ترافع
لغتنامه دهخدا
ترافع. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) بهم چیزی برداشتن . (زوزنی ) (آنندراج ) (المنجد). بلند کردن چیزی را بواسطه ٔ اتفاق در جهد و کوشش دو نفر. (ناظم الاطباء). || با هم عرض کردن چیزی را پیش حاکم . (آنندراج ). رجوع مدعی و مدعی علیه به قاضی مَرْضی ّالطرفین . (از نا...
-
ترافع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarāfo' با هم مرافعه پیش قاضی بردن.
-
جستوجو در متن
-
حکمیت
لغتنامه دهخدا
حکمیت . [ ح َ ک َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) میانجی گری در ترافع. || داوری .
-
مترافع
لغتنامه دهخدا
مترافع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) هر یک از طرفین که راضی به حکومت حکم و یا قاضی شده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترافع شود.
-
حاکم عرف
لغتنامه دهخدا
حاکم عرف . [ ک ِ م ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاکمی که از طرف دولت به ترافع و فصل خصومات و حکم پردازد. مقابل حاکم شرع .
-
تحاق
لغتنامه دهخدا
تحاق . [ ت َ حاق ق ] (ع مص ) با هم خصومت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با هم دشمنی کردن . (آنندراج ). || ترافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
تحاکم
لغتنامه دهخدا
تحاکم . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بهم [ با هم ] به حاکم شدن . (زوزنی ). با خصم نزدیک حاکم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نزدیک حاکم شدن . (آنندراج ). ترافع.
-
تحافی
لغتنامه دهخدا
تحافی . [ ت َ ] (ع مص ) قضیه پیش حاکم بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترافع نزد سلطان بردن . (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط): تحافینا الی السلطان ؛ ای ترافعنا. (منتهی الارب ). || نیکو شدن . || جدا شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
احتکام
لغتنامه دهخدا
احتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری . (منتهی الارب ). حکم کردن بر کسی . (تاج المصادر). || حاکم گردیدن . (منتهی الارب ). || بهم بحاکم شدن . (منتهی الارب ). ترافع. محاکمه . تحاکم . بنزدیک حاکم شدن . بحاکم شدن . (تاج المصادر). |...
-
محاکمه
لغتنامه دهخدا
محاکمه . [ م ُ ک َ م َ ] (ع مص ) محاکمة. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت ورفع خصومت کردن حاکم . ترافع. مرافعه . به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را و دیوان کردن قاضی . به دادگاه رفتن و اقامه ٔ دعوی کردن : مرافعه ٔ این سخن به قاض...
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از ...
-
مرافعه
لغتنامه دهخدا
مرافعه . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ] (ازع اِمص ) مرافعة. مرافعت . دعوی پیش حاکم بردن . (غیاث اللغات ). قصه به حاکم بردن . به قاضی برداشتن . با خصم به داور رفتن . سخن نزد حاکم و قاضی بردن . ترافع محاکمه . داوری . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) داوری . م...
-
داوری داشتن
لغتنامه دهخدا
داوری داشتن . [ وَ ت َ ](مص مرکب ) نزاع و مرافعه و دعوی داشتن : چو دارد کسی با کسی داوری نیابد بداد از کسی یاوری . اسدی .- داوری نداشتن ؛ بر سر نزاع نبودن : ندارد کسی با تو زین داوری ز تخم پراکنده خود بر خوری . فردوسی . || دادخواهی . ترافع. تظلم : ل...