کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراشپذیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
machinability
تراشپذیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] قابلیت ماشینکاری فلزات و آلیاژها برای تراشکاری
-
واژههای مشابه
-
تراش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تراشه ۲. خراش
-
تراش
لغتنامه دهخدا
تراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در تراش اهل طمع خوش دل خراش افتاده اندمیکن...
-
تراش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تراشیدن) tarāš ۱. = تراشیدن۲. تراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چوبتراش، ریشتراش، سنگتراش، قلمتراش.۳. (اسم مصدر) تراشیدن: تراش فلزات.۴. (اسم) مدادتراش.
-
تراش
دیکشنری فارسی به عربی
حلاقة , خدش , مظهر
-
عیب تراش
لغتنامه دهخدا
عیب تراش . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (نف مرکب ) عیب تراشنده . عیب جوینده . عیب نهنده بر دیگران : چه بلا عیب تراشم ، که حسد کم بادامشنو عیب زر ده دهی از سیم دغل .عرفی (از آنندراج ).
-
نی تراش
لغتنامه دهخدا
نی تراش . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه نی می تراشد. و نیز رجوع به نی تراشی شود.
-
طعنه تراش
لغتنامه دهخدا
طعنه تراش . [ طَ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه زبانش پیوسته به عیب دیگران گویا باشد : زبان تیشه ٔ فرهاد همچنان تیز است هنوز طعنه تراش از برای پرویز است .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
-
وکیل تراش
لغتنامه دهخدا
وکیل تراش . [ وَ ت َ ] (نف مرکب ) وکیل تراشنده . که در انتخاب وکلای مجلس دستی دارد و مؤثر باشد.
-
اشکال تراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'eškāltarāš کسی که از هر کاری اشکال میگیرد؛ آنکه امری را دشوار سازد و سختگیری و بهانهجویی کند.
-
الماس تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāstarāš ۱. کسی که الماس میتراشد؛ کسی که پیشهاش تراش دادن الماس است.۲. (صفت فاعلی) آنچه الماس را میتراشد.
-
یخ تراش
لغتنامه دهخدا
یخ تراش . [ ی َ ت َ ] (اِ مرکب ) ابزاری که بدان یخ را می شکنند و می تراشند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنین چون اره برای تراشیدن یخ پالوده و جز آن . داس گونه ای که بدان یخ تراشند پالوده و غیره را. اره ٔ درشت به شکل داسی هلالی تراشیدن یخ را. (یادداشت مؤلف...
-
grazing fire
آتش تراش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] آتشی که تقریباً موازی با سطح زمین اجرا میشود و مرکز مخروط آن از یکمتری سطح زمین تجاوز نمیکند
-
scraper 1
زمینتراش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] دستگاهی که با تیغۀ جلوی شنپاش اتاقک خود زمین را میتراشد و خاک حاصل را در انبارۀ خود حمل میکند