کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراشهپرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
chipping 1
تراشهپرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] برداشتن پوشرنگ یا رنگ یا جِرم به روش مکانیکی
-
واژههای مشابه
-
تراشه
واژگان مترادف و متضاد
۱. قاچ، قاش ۲. تراش
-
chip 1
تراشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] قطعۀ کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانهها به کار رود
-
تراشه
فرهنگ فارسی معین
(تَ ش ِ) (اِ.) 1 - تراشیده شده ، براده . 2 - قاچ (هندوانه یا خربزه ). 3 - قطعة کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود. (فره ).
-
تراشه
لغتنامه دهخدا
تراشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِ) (از: تراش + َه ، پسوند نسبت ) تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان ). آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشه ٔ چوب و تراشه ٔ قلم و تراشه ٔ خربزه و مانند آن . (آنندراج ). آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (...
-
تراشه
لغتنامه دهخدا
تراشه . [ تْرا / ت ِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) آلت تنفس حیوانات . این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده : و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطه ٔ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بط...
-
تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāše آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد؛ ریزۀ چوب.
-
تراشه
دیکشنری فارسی به عربی
رقاقة , سرية , شظية , ورق القصدير
-
تراشه
لهجه و گویش تهرانی
تکه چوب یا فلز تراشیده شده
-
عاشق پرانی
لغتنامه دهخدا
عاشق پرانی . [ ش ِ پ َ ] (حامص مرکب ) هر روز عاشق نوی به هم رسانیدن . مقابل معشوق پرانی : از گل عاشق پرانی جلوه می بالد به خودسرو از بالای قمری بر سرناز ایستد.(آنندراج ).
-
گنده پرانی
لغتنامه دهخدا
گنده پرانی . [ گ ُ دَ / دِ پ َ ](حامص مرکب ) صفت گنده پران . رجوع به گنده پران شود.
-
جفتک پرانی
لغتنامه دهخدا
جفتک پرانی . [ ج ُ ت َ پ َ ] (حامص مرکب ) جفتک اندازی . رجوع به همان ماده شود. این ترکیب با کردن صرف شود.
-
موشک پرانی
لغتنامه دهخدا
موشک پرانی . [ ش َ پ َ ] (حامص مرکب ) موشک دوانی .- موشک پرانی کردن ؛ تفتین و تحریک کردن . موشک دوانی کردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موشک دوانی کردن شود.
-
مگس پرانی
لغتنامه دهخدا
مگس پرانی . [ م َ گ َ پ َ ] (حامص مرکب ) پراکنده کردن مگسها از اطراف خود. راندن مگس از جائی یا چیزی . || کساد بازار و بی رونقی آن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : کارکلیم باشد آنجا مگس پرانی هر جا که دل ز یار شیرین شمایل افتد. کلیم (از بهار عجم ).و رجوع به...