کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تراس
/terās/
معنی
ایوان وسیع جلو طبقات فوقانی عمارت؛ مهتابی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایوان، صفه، مهتابی
۲. بام، پشت بام
برابر فارسی
ایوان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراس
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایوان، صفه، مهتابی ۲. بام، پشت بام
-
تراس
فرهنگ واژههای سره
ایوان
-
تراس
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (اِ.) ج . تُرُس . زمین سخت و محکم .
-
تراس
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بهارخواب . 2 - ایوان وسیع ، مهتابی .
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت َ راس س ] (ع مص ) با یکدیگر راز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت َرْ را ] (ع ص ) سپرساز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). سپردوز. (مهذب الاسماء) || خداوند سپر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(المنجد) (اقرب الموارد). سپردار. (مهذب الاسماء).
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تُرْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُرس شود.
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) قسمت شمالی یونان قدیم که امروز در قسمت جنوب بلغارستان قرار دارد، و آن قسمت از تراس که اکنون در یونان واقع است ناحیه ایست که بلغارستان را از دریای مدیترانه جدا می سازد و 336700 تن سکنه دارد. نصراﷲ فلسفی در تاریخ قدیم فوستل...
-
تراس
دیکشنری عربی به فارسی
کرسي رياست را اشغال کردن , رياست کردن بر , رياست جلسه را بعهده داشتن , اداره کردن هدايت کردن , سرپرستي کردن
-
تراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: terrasse] terās ایوان وسیع جلو طبقات فوقانی عمارت؛ مهتابی.
-
تراس
دیکشنری فارسی به عربی
شرفة
-
واژههای مشابه
-
تراس دار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شرفة
-
واژههای همآوا
-
تراث
لغتنامه دهخدا
تراث . [ ت ُ ] (ع اِ) میراث . (آنندراج )(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آنچه از مرده بکسی رسد. (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء). و اصل التاء فیه واو. (منتهی الارب ). ترکه ٔ میّت . مرده ریگ .