کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترازودار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترازودار
لغتنامه دهخدا
ترازودار. [ ت َ ] (نف مرکب ) وزّان . سنجنده . وزن کننده . آنکه دارای ترازوست و اشیاء را سنجد و وزن کند. آنکه چیزها را در ترازو کشد و تعیین وزن آنها کند. ترازوسنج : سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم در آن حلقه ترازودار، بیاعان روحانی . خاقانی ...
-
واژههای همآوا
-
ترازو دار
لهجه و گویش تهرانی
فروشنده،دخل دار
-
جستوجو در متن
-
تِرازیدار
لهجه و گویش بختیاری
terâzidâr ترازودار.
-
نون کش
لهجه و گویش تهرانی
ترازودار،نان در آر(در نانوائی)
-
balancer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متعادل کننده، برابر کننده، ترازودار، اکروبات
-
بارسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹بارسنجن، بارسنجین› [قدیمی] bārsanj ۱. کسی که بار را وزن میکند؛ ترازودار؛ قپاندار.۲. هرچه با آن باری را وزن کنند؛ ترازو؛ قپان.
-
نونوایی(کارکنان)
لهجه و گویش تهرانی
خلیفه،شاطر،آردگیر،خمیرگیر،ترازودار، پادو،نانگیر،آتش انداز،نان واستون، چونهگیر
-
ترازوسنج
لغتنامه دهخدا
ترازوسنج . [ ت َ س َ ] (نف مرکب ) سنجنده ٔ ترازو. وزّان . ترازودار : دست کیوان شده ترازوسنج سخته از خاک تا به کیوان گنج .نظامی .
-
ترازوداری
لغتنامه دهخدا
ترازوداری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ترازودار. شغل کسی که در دکانها و کاروانسراها و جز آنها کار توزین اشیاء را بعهده دارد : نسیمش در بها همسنگ جان بودترازوداری زلفش بدان بود.نظامی .
-
وزان
لغتنامه دهخدا
وزان . [ وَزْ زا ] (ع ص ) سنجش کننده . وزن کننده . بسیار وزن کننده . (غیاث اللغات ). آنکه بار سنجد. (مهذب الاسماء) (آنندراج ). قپاندار. ترازودار. آنکه می سنگد و وزن میکند. (ناظم الاطباء) : همی نگردد، چندانکه دم زنی فارغ ز برکشیدن زر عطای او وزان . فر...
-
بیاع
لغتنامه دهخدا
بیاع .[ ب َی ْ یا ] (ع ص ) بهاکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلال خرید و فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بهاکننده . دلال خرید و فروش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بیاع بر اثر بازرگان برفت . (منتخب قابوسنامه ). و بیاعان م...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...