کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تراب
/tarāb/
معنی
چکه؛ ترشح؛ تراوش آب یا مایع دیگر از ظرفی: ◻︎ اگر تراب ز دست تو یابدی باران / بهجای سبزه زبرجد برون دمد ز تراب (امیرمعزی: ۴۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ثری، خاک، زمین، طین، گل ≠ ماء
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراب
فرهنگ نامها
(تلفظ: torāb) (عربی) خاک .
-
تراب
واژگان مترادف و متضاد
ثری، خاک، زمین، طین، گل ≠ ماء
-
تراب
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (اِ.) خاک زمین . جِ اتربه .
-
تراب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) چکه ، ترشح .
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیه ٔ همان کتاب ). پالائیدن آب بود از جائی . (ایضاًحاشیه ٔ همان کتاب ). فروچکیدن روغن بود از ظرف...
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ِ ] (ع اِ) بن دست گوسپند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام : لئن ولیت بنی امیة لانفضهم القصاب التراب الوذمة. (منتهی الارب ). || آن یا جمع تَرْب بالفتح است مخفف تَرَب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام...
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ُ ] (اِخ ) ابن عمربن عبید کاتب مصری ، مکنی به ابوالنعمان . از ابواحمدبن الناصح روایت کند. او در ذی قعده ٔ 427 هَ . ق . بسن 85سالگی درگذشت . (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171).
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب ) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول...
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خاک خشک . (غیاث اللغات ). زمین نرم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اتربه ، تربان ، و در آن ده لغت ...
-
تراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarāb چکه؛ ترشح؛ تراوش آب یا مایع دیگر از ظرفی: ◻︎ اگر تراب ز دست تو یابدی باران / بهجای سبزه زبرجد برون دمد ز تراب (امیرمعزی: ۴۱).
-
تراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَترِبَة و تِربان] torāb خاک؛ زمین.
-
تراب
دیکشنری فارسی به عربی
غبار
-
واژههای مشابه
-
تُرَابٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خاک
-
تراب هالک
لغتنامه دهخدا
تراب هالک .[ ت ُ ب ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هالوک . رهج الفار. سم الفار. مرگ موش . شُک . رجوع به تراب الهالک شود.