کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تذکیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تذکیه
/tazkiye/
معنی
۱. (فقه) گلوی حیوان حلالگوشت را بریدن.
۲. [قدیمی] افروختن و تیز کردن آتش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذبح
۲. بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تذکیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذبح ۲. بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن
-
تذکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تذکیَة] tazkiye ۱. (فقه) گلوی حیوان حلالگوشت را بریدن.۲. [قدیمی] افروختن و تیز کردن آتش.
-
واژههای مشابه
-
تذکیة
لغتنامه دهخدا
تذکیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تیز کردن آتش . (زوزنی ) (آنندراج ). برافروختن آتش را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || گلو بریدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گلو بریدن گوسپند و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (...
-
واژههای همآوا
-
تزکیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصلاح، پاکسازی، تربیت، تصفیه نفس، تطهیر، تهذیب، خلوص ۲. پاکیزه کردن، پاکیزه گردانیدن ۳. زکات دادن
-
تزکیه
فرهنگ واژههای سره
خودسازی، پاکساز
-
تزکیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تزکیة ] (مص م .) پاکیزه گردانیدن .
-
تزکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تزکیَة] tazkiye ۱. پاکیزه کردن؛ بیآلایش کردن.۲. زکات دادن.
-
جستوجو در متن
-
مذکی
لغتنامه دهخدا
مذکی . [ م ُذَک ْ کا ] (ع ص ) بسمل . گلو بریده شده . (غیاث اللغات از منتخب اللغة و شرح نصاب ) (آنندراج ). نعت مفعولی است از تذکیه به معنی ذبح کردن . رجوع به تذکیه شود.
-
هام رو شدن
لغتنامه دهخدا
هام رو شدن . [ رَ / رُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تمام برآمدن دندانهای خیل و بغایت قوت رسیدن آن . (یادداشت مؤلف ): تذکیه ؛ هام رو شدن ستور. (زوزنی ). رجوع به همرفشده شود.
-
بزاد برآمدن
لغتنامه دهخدا
بزاد برآمدن . [ ب ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زاد + برآمدن ) بسیارساله شدن . سالخورده شدن . بزرگسال شدن . کهل شدن . مکاهله . تبدین . اسنان . (تاج المصادر بیهقی ). تذکیة. کِبَر. (از دهار).
-
ذَکَّيْتُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
تذکيه کرديد - ذبح کردید (وتذکيه عبارت است از بريدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، که در دو طرف گردن است ، و يکي لوله غذا ، و چهارمي لوله هوا ، به شرطي که حيوان نيمه جاني داشته باشد ، دليل داشتن نيمه جان اين است که وقتي چهار رگ او را ميزنند حرکتي بکن...
-
گلو بریدن
لغتنامه دهخدا
گلو بریدن . [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گلو بازبریدن . قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن . سر بریدن . تعییق . ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوسپند و جز آن . (منتهی الارب ) : به نشکرده ببرید زن راگلوتفو بر چنان ناشکیبا تفو. ابوشکور.اب...