کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تذلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مذلل
لغتنامه دهخدا
مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل . رجوع به تذلیل شود. || رام . مطیع.(ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل . راهی که سپردنش...
-
تدعیس
لغتنامه دهخدا
تدعیس . [ ت َ ] (ع مص ) نشان کردن و نیزه درزدن بجائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیزه زدن بجائی . (المنجد). || تذلیل زن . (المنجد).
-
تکویح
لغتنامه دهخدا
تکویح . [ ت َ ] (ع مص ) چیره شدن در کارزار. || خوار کردن . || برگردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تذلیل زمام شتر. (از اقرب الموارد).
-
تذییخ
لغتنامه دهخدا
تذییخ . [ ت َذْ ] (ع مص ) رام گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تذلیل کسی . (اقرب الموارد). || قبول نکردن نخله گشن را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد).
-
مدیث
لغتنامه دهخدا
مدیث . [ م ُ دَی ْ ی َ ] (ع ص ) رام از هر چیزی : طریق مدیث ؛ راه کوفته و پاسپرده . بعیر مدیث ؛ مذلل بالریاضة. (منتهی الارب ). طریق مدیث ؛ مطروق . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تدییث به معنی تذلیل . رجوع به تدییث شود.
-
تنویق
لغتنامه دهخدا
تنویق . [ ت َن ْ ] (ع مص ) رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). ناقه را ریاضت کردن . (زوزنی ). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن . || تلقیح کردن درخت خرما را. || تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی . (از اقرب الموارد).
-
تدییخ
لغتنامه دهخدا
تدییخ . [ ت َدْ ] (ع مص ) خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی )(المنجد). تذلیل . لغتی است در «دوخ »، و اصمعی گوید:دیّخه ُ؛ دیّثه ُ؛ ای ذلّله ُ. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || چیره شدن در بلاد و دست یافتن بر اهل آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا...
-
مخیس
لغتنامه دهخدا
مخیس . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع اِ) جای تذلیل و آرامی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) اشتر رام کرده . (مهذب الاسماء). || رام گشته و مغلوب و فروتن . (از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخییس شود.
-
منحاز
لغتنامه دهخدا
منحاز. [ م ِ / م َ ] (ع اِ) سیرکوب . ج ، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دسته ٔ او. (دهار). هاون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- امثال :دقک بالمنحاز حب الفلفل ؛ این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. ...
-
خوارداشت
لغتنامه دهخدا
خوارداشت . [ خوا / خا ] (مص مرکب ) استخفاف . استحقار. توهین . تذلیل . تحقیر. تخفیف . اهانت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنجا دلیست گویا کو را زبان نبینی . خاقانی .- امثال :زدن بنده خوارداشت خواجه باشد .
-
چنان و چنین
لغتنامه دهخدا
چنان و چنین . [ چ ُ / چ ِ ن ُ چ ُ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کذا و کذا. مؤلف آنندراج بنقل از جواهرالحروف نویسد که : «چنان و چنین » را جایی استعمال کنند که دو چیز یا دو شخص مجهول الحقیقة مراد باشند. لیکن ظاهراً این تعریف درست نیست و «چنان و چنین...
-
اذلال
لغتنامه دهخدا
اذلال . [ اِ ] (ع مص ) خوار پنداشتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار شمردن . خوار گرفتن کسی را. || خوار داشتن . (منتهی الارب ). خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ) (مؤید الفضلاء). تذلیل . ذلیل کردن . اقماع . (تاج المصادر بیهقی ):5 ابوعلی را باکرام ...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...
-
خوار کردن
لغتنامه دهخدا
خوارکردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخفیف کردن . بی ارزش کردن . (یادداشت مؤلف ). اذلال . اخزاء. تأبیس . استذلال . اهانت . توهین . تذلیل . تهاون . اذالة. (یادداشت بخط مؤلف ) (تاج المصادر بیهقی ) : که باشند خواهش کنان پیش شاه نبرد دم و گوش اسب...
-
مسخر
لغتنامه دهخدا
مسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور ...