کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تدوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تدوم
لغتنامه دهخدا
تدوم . [ ت َ دَوْ وُ ] (ع مص ) انتظار نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انتظار کشیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
متدوم
لغتنامه دهخدا
متدوم . [ م ُ ت َ دَوْوِ ] (ع ص ) کسی که انتظار می کشد و درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدوم شود.
-
سبة
لغتنامه دهخدا
سبة. [ س َب ْ ب َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ). || سردی و گرمی و هشیاری که چندروزه پیوسته باشد. (منتهی الارب ): من الحر و البرد الصحو؛ ان تدوم ایاماً. (اقرب الموارد). || روزگار. (منتهی الارب ). زمانی از روزگار. (اقرب الموارد). یقال : مارأیته منذ سب...
-
غشوم
لغتنامه دهخدا
غشوم . [ غ َ ] (ع ص ) ستمکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). منه : الحرب غشوم . و فی الحدیث : سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم . (منتهی الارب ). ظالم . ستمگر. بیدادگر : و چون یقین میشناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذا...
-
غبراء
لغتنامه دهخدا
غبراء. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء یمامه . بنوالحارث بن مسلمةبن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالدبن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمه ٔ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است : یا هل بصوت و بالغبراء مِن أحدابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی ا...
-
دراج
لغتنامه دهخدا
دراج . [ دُرْ را ] (ع اِ) مرغی است رنگین مانند تذرو . طراج . دراجه . ابوشعیب . ابوالحجاج . ابوخطار. (صبح الاعشی ). ابوضبه . (المرصع). پورنر. (مهذب الاسماء). مرغی است رنگین مانند تذرو (و یستوی ، فیه المذکر و المؤنث ). (منتهی الارب ). بفارسی پور و جرب...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری . شاعر لغوی . وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمد...
-
اردشیر بابکان
لغتنامه دهخدا
اردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته است مهم...