کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تدلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تدلل
لغتنامه دهخدا
تدلل . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). ناز کردن بر کسی و گستاخی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : افاطم مهلاً بعض هذا التدلل .امروءالقیس (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
متدلل
لغتنامه دهخدا
متدلل . [ م ُ ت َ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) نازکننده و گستاخی نماینده . (از آنندراج ). || لطیف و خوشنما و رفیق خوش طبع و لطیف گو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدلل شود.
-
تدلی
لغتنامه دهخدا
تدلی . [ت َ دَل ْ لی ] (ع مص ) (از «دل ی ») نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ثم دنی فتدلی . (قرآن 53 / 8). || فروتنی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تواضع. (اقرب الموارد) (المنجد). || تدلل ، یعنی خرامیدن . بم...
-
کرشمه کردن
لغتنامه دهخدا
کرشمه کردن . [ ک ِ رِم َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غنج . تغنج . (منتهی الارب ). تدلل . نازیدن . (یادداشت مؤلف ). به چشم و ابرو اشارت کردن . غمزه زدن . (فرهنگ فارسی معین ) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کردزآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت . خواجه...
-
ناز کردن
لغتنامه دهخدا
ناز کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) غنج . تدلل . (تاج المصادر بیهقی ). دلال . (دهار). داله . ادلال . عشوه گری . رجوع به ناز شود. || تفاخر. استکبار. خودنمائی . تکبر : یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند. حافظ. ||...
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...