کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تدری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تدری
لغتنامه دهخدا
تدری . [ ت َ دَرْ ری ] (ع مص ) فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ). فریب دادن صید را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد) (اقرب الموارد). فریب دادن شکار را. (ناظم الاطباء). || موی فروکردن زن . (تاج المصادر بیهقی ). شانه کردن زن موی را. (منتهی الارب ) (آنندر...
-
واژههای مشابه
-
مَا تَدْرِي
فرهنگ واژگان قرآن
نمی داند (مؤنث)
-
مَا تَدْرِي
فرهنگ واژگان قرآن
نمي داند(مؤنث)
-
لَا تَدْرِي
فرهنگ واژگان قرآن
نمي داني
-
مَا کُنتَ تَدْرِي
فرهنگ واژگان قرآن
نمي دانستي
-
جستوجو در متن
-
ذات الفروة
لغتنامه دهخدا
ذات الفروة. [ تُل ْ ف َرْ وَ ] (ع اِ مرکب ) فروه بمعنی موی زهار است و از ذات الفروه مراد حشفه است . شاعر گوید : و ام ّ مثوای تدری لمتی و تغمرالفیفاء ذات الفروة.(از المرصع).
-
حجور
لغتنامه دهخدا
حجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد بنی سعدبن زیدبن مناةبن تمیم ، پس عمان . فرزدق گوید:لوکنت تدری ما برمل مقیدبقری عمان الی ذوات حجور.اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است . (معجم البلدان ).
-
لاحج
لغتنامه دهخدا
لاحج . [ ح ِ ] (اِخ ) جایگاهی است از نواحی مکه : ارقت ُ لب-رق لاح فی بطن لاحج و ارّقنی ذکرالملیحةو الذکرو نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی و لیست بما القاه فی حبها تدری .معجم البلدان .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن نخیل الحمیری الشنتمری مکنی به ابوالعباس . شاگرد او ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن عنزوان کاتب شنتمری آنگاه که او با گروهی از طلبه بشنتمریه نزد وی تلمذ میکرده اند در مدیح احمد گفته است :و مجلس لیس لشربه باع و با...
-
آبستن
لغتنامه دهخدا
آبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز ب...
-
قطب الدین راوندی
لغتنامه دهخدا
قطب الدین راوندی . [ ق ُ بُدْ دی ن ِ وَ ] (اِخ ) سعیدبن هبةاﷲبن حسن ، مکنی به ابومحسن یا ابوالحسین . از علماء و محدثان و مفسران بزرگ شیعه است . وی از شیخ طبرسی و عمادالدین طبری و سید مرتضی و سیدمجتبی رازی و پدر خواجه نصیر طوسی و جمعی دیگر روایت کرده ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی . امام کوفیین در نحو و لغت . و ثقة و بادیانت . وی ایرانی و از موالی بنوشیبان است . و چنانکه مرزبانی از مشایخ خویش آورده ، مولد ثعلب به سال 200 هَ .ق . و وفات او سیز...