کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخم کشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخم کشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم کشیدن . [ ت ُ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . از مردی انداختن .
-
تخم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
تخم گذاشتن . [ ت ُ گ ُت َ ] (مص مرکب ) تخم گذاری . بیضه نهادن مرغان و دیگر جانوران تخم گذار. رجوع به تخم گذار و تخم گذاری شود.
-
تخم نهادن
لغتنامه دهخدا
تخم نهادن . [ ت ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تخم کردن . تخم گذاشتن جانوران اعم از ماکیان و جز آن : خود هیچ کرم بید شنیده ست هیچکس کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 152).
-
تخم افشان
لغتنامه دهخدا
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل زراعت . تخم افشانده . تخم انداخته .
-
تخم افشانی
لغتنامه دهخدا
تخم افشانی . [ ت ُ اَ ] (حامص مرکب ) تخم ریزی . تخم پاشی . کاشتن تخم نبات در زمین .
-
تخم بازی
لغتنامه دهخدا
تخم بازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم مرغ بازی . بازی کردن اطفال به بیضه ، در روز عید و نوروز.(آنندراج ). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگین بازی کنند. (غیاث اللغات ). قسمی بازی کودکان که با تخم ماکیان بازی می کنند. (ناظم الاطباء) : خوش است بر سر ...
-
تخم پاش
لغتنامه دهخدا
تخم پاش . [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم پاشد. که تخم افشاند. تخم پاشنده . تخم افشان .
-
تخم پاشی
لغتنامه دهخدا
تخم پاشی . [ ت ُ] (حامص مرکب ) تخم افشانی . رجوع به همین کلمه شود.
-
تخم خوری
لغتنامه دهخدا
تخم خوری . [ ت ُ خوَ / خ ُ ](اِ مرکب ) تخم مرغ خوری . ظرفی که تخم مرغ نیم پخته و یا خام را در آن گذارند.
-
تخم دل
لغتنامه دهخدا
تخم دل . [ ت ُ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زم...
-
تخم ریز
لغتنامه دهخدا
تخم ریز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) زراعت کننده . (برهان ). تخم افشان . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) محل زراعت . (برهان ). جایی که تخم در آن افشانده شود. تخم افشان . || خاگینه را نیز گفته اند. (برهان ). خاگینه . (فرهنگ رشیدی ). خاگینه که از تخم مرغ سازند. (آنند...
-
تخم ریزی
لغتنامه دهخدا
تخم ریزی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) عمل تخم فراوان آوردن ، مانند تخم ریزی ماهیان در وقت معین از سال یا تخم ریزی حشرات چون مگس و امثال آن .
-
تخم زا
لغتنامه دهخدا
تخم زا. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم زاید. زاینده ٔ تخم . تخم دهنده : دوم بستوهای ماده (در فوکوس ها) که در آنها نیز رشته های زایاست . در سررشته های زایای آنها یاخته ٔ درشتی است که به هشت قسمت تقسیم میشود و هر یک از آنها را یک تخمه می گویند و مجموعه ٔ هش...
-
تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است . نظامی .دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش .سعدی (بوستان ).
-
تخم کشی
لغتنامه دهخدا
تخم کشی . [ ت ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی است برای گشن گیری چارپایان و مواشی ، که نران فحل و برگزیده را در میان مادگان اندازند جفت گیری را.